بحران اسلام معاصر و خشونت مقدس

اسلام معاصر در واقع نه تهدید است و نه در معرض تهدید، اما دینی است دچار بحران و این بحران ریشه‌های تاریخی دارد.

حملات زنجیره‌ای پاریس بار دیگر ضرورت توجه به نسبت اسلام و خشونت را به طور جدی گوشزد می‌کند. برادران کواشی (سعید و شریف) و امدی کولیبالی ۱۷ نفر از جمله اعضای تحریریه مجله طنز “شارلی ابدو” را در سه نقطه مختلف شهر پاریس کشتند. کواشی‌ها جوان و مسلمان بودند. پرسش اصلی این است که خشونت با اسلام چه رابطه دارد؟ آیا خشونت پدیده ذاتی اسلام است یا عارضه تاریخی؟

مقامات رسمی دولت‌های اسلامی، از ریاض تا آنکارا و تهران، رویدادهای تروریستی پاریس را محکوم کرده و رهبران مذهبی مسلمانان دامن اسلام را از خشونت هایی پاریس مبرا اعلام کرده اند. در بیانیه امامان مساجد بریتانیا آمده است که: “هیچ چیز نفرت انگیرتر و توهین آمیز تر از این نیست که به نام حضرت محمد قتل صورت گیرد”.واقعیت اما این است که نه مخالفت دولت‌های اسلامی با تروریسم و نه تبلیغ اسلامِ صلح‌جو توسط رهبران دینی، هیچ‌ کمکی به حل مسئله نمی‌کند. اکنون اسلام به طور گسترده درگیر خشونت است و بنام این دین و ارزش‌های آن خون ریخته می‌شود. اما این خشونت ناشی از چیست؟

به نظر می رسد خشونت‌های جاری، ناشی از وضعیت کنونی جهان اسلام است. این، البته بدان معنا نیست که اسلام در گذشته عاری از خشونت بوده است؛ اما باید گفت که ریشه خشونت های معاصر، به گذشته های تاریخ اسلام بر نمی گردد و در زمان حال ریشه دارد و در نتیجه برای درک ریشه های خشونت‌های کنونی، باید به اسلام معاصر نگاه جدی‌تر و دقیق‌تر کرد.

در مورد اسلامِ معاصر تصورات مبهمی وجود دارد. بسیاری از مسلمانان خود را در معرض تهاجم می بینند؛ این تهاجم، به نظر آنان تنها نظامی نیست. آنان به روندهای سیاسی و فرهنگی دنیای جدید با شک و بدگمانی می‌نگرند. بخش عمده وضع کنونی ساخته چنین نگاهی است.

برخی مانند میشل ولبک نویسنده معاصر فرانسوی، اسلام را یک نیروی مهاجم می‌بیند که به تدریج ارزش های اروپایی (فرانسوی) را نابود می‌کند و ارزش های خود را بر جامعه حاکم می‌سازد. او در رُمانی تحت عنوان “تسلیم”، پیش‌بینی می کند که در سال ۲۰۲۲ یک مسلمان رئیس جمهور فرانسه می شود.

اسلام معاصر در واقع نه تهدید است و نه در معرض تهدید، اما دینی است دچار بحران و این بحران ریشه‌های تاریخی دارد.

واقعیت اما این است که اسلام نه یک نیروی مهاجم است و نه دینی که مدام در معرض تهاجم باشد. هر دوی این تصورات ریشه‌های روانی- تاریخی دارد. حس تجاوز پیوسته به اسلام که در میان مسلمانان معاصر، حتی اقشار معتدل، یک واقعیت مسلم است، ریشه در عدم اطلاع از سرشت دنیای مدرن و عدم اعتماد به نفس دارد و تلقی از اسلام به عنوان یک نیروی مهاجم نیز مبالغه آمیز و ناشی از گرایش‌های دست‌راستی و اسلام‌هراسانه است. اسلام معاصر در واقع نه تهدید است و نه در معرض تهدید، اما پدیده ای است دچار بحران و این بحران ریشه‌های تاریخی دارد.

تاریخ الهیات اسلامی نشان می‌دهد که از قرن هشتم هجری/چهاردهم میلادی به بعد، اندیشه اسلامی به تدریج دچار نوعی انحطاط و ضعف می‌شود. واپسین متن‌های کلاسیک الهیات اسلامی در حدود همین دوره‌ها نگاشته شده و در پایان قرن هشتم/چهاردهم و آغاز قرن نهم/پانزدهم که متفکر نامدار اسلامی عبدالرحمن ابن خلدون “مقدمه” معروفش را نوشت، از انحطاط سراسری در جهان اسلام در تمامی رشته‌های علمی به خصوص دانش کلام (الهیات اسلامی) سخن گفته است.

از قرن دوازدهم/هیجدهم به بعد نه تنها تحقیقات در علوم طبیعی، در تمدن اسلامی برای همیشه متوقف می‌شود که پژوهش در حوزه دین نیز به وقفه و رکود دچار می‌شود. از قرن هشتم/چهاردهم به بعد، درحوزه دانش دین، به خصوص در جهان اهل سنت و جماعت، هیچ اثری مهم و قابل توجه نوشته نشده است.

بررسی تاریخ اندیشه در جهان اسلام نشان می دهد که نوشته های پرشمار ملاسعدالدین تفتازانی را باید واپسین سخن کلام اشعری (عمده ترین مکتب الهیاتی رسمی در جهان اسلام) در حوزه الهیات اسلامی در اسلام اهل سنت و جماعت دانست. از این به بعد ادبیات دینی دچار انحطاط فاحش می‌شود و به تدریج مناسک گرایی و اطاعت فاقد دلیل، جای ایمان منتقدانه و مبتنی بر بحث و جدل را می‌گیرد.

در دوران جدید نوشته‌هایی با موضوعات دینی رشد و رونق پیدا می‌کند. اما این نوشته‌ها، یا شکل گرایش های اصلاحی و روشنفکرانه را دارد و عمیقا تحت تأثیر الهیات جدید مسیحی است، یا رویکرد کاملا مدافعه جویانه دارد و با نفرت و بدگمانی در مورد فرهنگ و مناسبات دنیای مدرن همراه است.

سید قطب یادداشت های سفر خود به امریکا را تحت عنوان “امریکایی که من دیدم” (الامریکه التی رأیتها) منتشر کرد. امریکا در این کتاب تصویرِ مشمئزکننده و نفرت‌انگیزی دارد. سیدقطب، بعدها کتاب معروف خود “نشانه‌های راه” (معالم فی الطریق) را نوشت که مانیفست افراط‌‌‌ گرایان و خشونت‌طلبان معاصر است. او در این کتاب هیچ‌گونه مشروعیتی برای دوران تمدن مدرن قایل نیست و آن را تحت عنوان “عصر جاهلیت” محکوم می کند.

نکته شایان توجه در این بدبینی مفرط، این است که جهل به سرشت دنیای مدرن، اغلب با اتوپیا پردازی در مورد آینده دین اسلام همراه است. اما، آینده ای که افراط گرایان از آن صحبت می کنند، ناشی از امکانات و الزامات زمان حال نیست، بلکه ریشه در نفرت و توهم از زمان حال دارد. و این بی تردید در تشدید بحران و تقدیس خشونت موثر است.

در مقابل، مباحث روشنفکری جهان اسلام، در صدد بازتولید تجربه غرب در جهان اسلام بوده است. این نیز نمی‌تواند چیزی بیش از یک تلاش ناکام باشد. روشنفکران مسلمان، اغلب، تحت تأثیر جریان های حاشیه‌ تفکر غربی بوده و تاکنون نتوانسته اند باب بحث علمی در مورد دین در جهان اسلام معاصر را بگشایند.

اسلام، برای مسلمانان معاصر مرجع الهام است، اما موضوع بحث علمی نیست. اینکه اسلام معاصر نمی‌تواند از دورن در مورد خود بیاندیشد، به معنای زوال نیروی درونی آن است. بحران کنونی ریشه در همین زوال دینامیزم درونی دین اسلام دارد

بدین سان اسلام در دوران جدید نیروی خود را برای تأمل و نقد درونی تا حدود زیادی از دست داده و برای بازتعریف خود دچار مشکل شده است. اسلام، برای مسلمانان معاصر مرجع الهام است، اما سوژه بحث علمی نیست. اینکه اسلام معاصر نمی تواند از درون در مورد خود بیاندیشد، به معنای زوال نیروی درونی آن است. بحران کنونی ریشه در همین زوال دینامیزم درونی دین اسلام دارد.

مشعل مباحثات دینی در میان مسلمانان در نیمه های قرن دوم/هشتم افروخته شد و به خصوص جناح کلامی معتزله نوعی الهیات عقلانی را در اسلام بسط داد. تا قرن هشتم/چهاردهم، اسلام برای مسلمانان هم دین بود (راه رستگاری) و هم موضوع بحث علمی. اما از قرن هشتم/چهاردهم به بعد هر نوع تحقیقات علمی در اسلام از میان رفت و جای ایمان زنده و مبتنی بر کنش فعال و رویارویی فرد مؤمن با امرقدسی را مجموعه ای از میراث و مناسک گرفت.

بدین سان اسلام معاصر در برابر فرهنگ و دانش جدید موضع کلامی و مدافعه جویانه اتخاذ کرد. در این موضع گیری خشونت طلبان تنها نیستند، بلکه گروه هایی که خود را معتدل تعریف می کنند نیز در این موضع گیری شریک اند.

این برای اولین بار نیست که اسلام با یک فرهنگ بیگانه مواجه می شود. از قرن سوم/ نهم تا قرن هشتم/چهاردهم، اسلام تماس‌های جدی با فرهنگ های دیگر داشته است. در شرق با هندوئیزم و بودیزم مواجهه داشته و در غرب با دین‌های هم‌خانواده یهودی و مسیحی رویاروی بوده است. اما موضع مطلقا دفاعی اسلام معاصر در برابر فرهنگ مدرن غرب، به بحران شدید دامن زده است و این امر بی تردید به زوال دینامیزم درونی دین اسلام باز می‌گردد. گویی میان فقدان تحرک معنوی و پناه بردن به خشونت قدسی، گونه ای پیوند و رابطه منطقی وجود دارد.

هر رویدادی، ضرورت توجه به مسئله اسلام را دوباره مطرح می‌کند. اما با تاکید بر اسلام‌ستیزی از یک سو و موج محکومیت و تبرئه ای که از سوی کشورهای مسلمان صورت می‌گیرد، از سوی دیگر، این ضرورت همواره کتمان شده است.

آیا حادثه “شارلی ابدو” باعث خواهد شد که “بحران اسلام” را بنگریم و به خصوص مسلمانان با خونسردی و صبوری بیشتری اسلام معاصر را بررسی کنند؟ وضعیت دشواری است. در جهان اسلام اقتدارگرایی و استبداد سیاسی هرگونه بحث در باب دین را در حکم بازی با آتش قرار داده است و در غرب هم امکان دارد که جریان های افراطی و مهاجر ستیزی مانند “پگیدا” در آینده نزدیک ابتکار عمل را به دست بگیرند. باید منتظر ماند و دید. آینده در راه است.