مخالفانی که بعدا حذف شدند نباید کم اطلاعی خود را بر گردن حکومت یا رهبران سیاسی بیندازند…جوانان انقلابی نباید خامی و عقل ناباوری خود را به توطئههای امپریالیسم نسبت دهند
پس از حدود چهار دهه که از انقلاب ۵۷ میگذرد اکنون میتوان از درسهایی که دولتها، مردم، نهادها و گروههای مختلف میتوانند از این رخداد بسیار پر هزینه و دهشتناک برای آیندهی ایران آموخته باشند یاد کرد. این درسها عمدتا در نقدهایی که به رفتار حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی شده نیز تلویحا به چشم میخورد. درسهایی که میآیند میتوانند بالاخص امروز برای نسل جوان که تجربهی انقلاب را از سر نگذراندهاند اما با پیامدهای آن مواجهاند در رسیدن به دمکراسی و آزادی و توسعه گرانقدر باشند. هر یک از درسها به کار نهاد یا گروهی خاص میآیند.
برای حکومت: ماشین سرکوب برای بقا کافی نیست
مردم در هر حکومتی و تحت هر عنوانی علاوه برخوراک و پوشاک و مسکن و دیگر لوازم و ضروریات زندگی احترام و کرامت میخواهند. بخش قابل توجهی از مردمی که در سال ۵۷ علیه حکومت پهلوی به خیابان آمدند نه فقیر بودند و نه در حال فقیر شدن بلکه هر ساله از درآمد بیشتری برخوردار میشدند. آنها برای اعتراض به نقض کرامت خویش توسط یک حکومت استبدادی به خیابانها آمدند. نمیتوان انقلاب را با همهی هزینههایش حتی در زمان وقوع به نمایش خیابانی تعدادی جوان که برای عکس گرفتن با تانکها به خیابانها آمده بودند یا میخواستند قدرت خویش را به رخ دوستان پسر و دختر خویش بکشند تقلیل داد. این گونه نمایشها در همهی امور قابل مشاهده هستند و این گونه تقلیلها حکومتها را از درس آموزی باز میدارند.
سانسور، حکومت تک حزبی، پارتی بازی، رشوه دهی، زندانی شدن به دلیل عقیده و باور، انحصار رسانهای، و سیلی خوردن از مامور پلیس، ارتش و ساواک تحقیر آمیز است و اعتراض برانگیز. این تحقیرها در دوران جمهوری اسلامی دهها برابر شده و دهها برابر آزار دهندهتر است. حکومتی که مردم را تحقیر میکند باید مدام ماشین سرکوب خود را تقویت کند اما یک روز بغضهای فروخورده برون خواهند ریخت و ماشین سرکوب را از عمل باز میدارد.
برای طبقهی حاکمه: فساد پاشنهی آشیل است
مردم ایران در سال ۵۷ بدون استثنا دربار و نزدیکان به حکومت را فاسد میدانستند در حالی که واقعیت چنین نبود. سوء استفاده از قدرت و فساد آن چنان رواج داشت که کسی نمیتوانست باور کند بخشی از مقامات بالای حکومتی نقشی در فسادها ندارند. امروز پس از ۳۵ سال دیگر روشن است که اکثریت کسانی که به خیابان آمدند برای دمکراسی یا حقوق بشر یا تقویت نهادهای مدنی یا حاکمیت قانون یا پاسخگو کردن دولت به خیابانها نیامدند که اگر چنین بود امروز باید نتایجش را مشاهده میکردیم. مردمی که برای این امور به خیابان بیایند شعار مرگ نمیدهند یا پس از سقوط یک رژیم نمیگذارند اراذل و اوباش به خانههای مردم بریزند و آنها را غارت کنند یا افراد را بدون محاکمه تیرباران کنند. کسانی که از همبستگی دوران انقلاب سخن میگویند- و برای آن نوستالژیک هستند- متوجه نیستند که از همبستگی برای چه و علیه که سخن میگویند.
برای مخالفان: فاجعه آفریدند چون کم میدانستند، چیزی نداشتند، زیاد میخواستند، زود میخواستند
مخالفان حکومت پهلوی از کم سوادترین اعضای جامعه و جنبش انقلابی ۵۷ در مقایسه با دیگر نقاط دنیا از کم سوادترین جنبشهای اجتماعی در دنیا بودند. برای این که به این کم سوادی و کم اطلاعی پی ببرید کافی است به بیانیهها و اطلاعیههای احزاب سیاسی که توسط افراد میانسال یا کهنسال (و نه جوان) نوشته میشد و خطابهها و آثار انقلابیون رجوع کنید: مملو هستند از شعار و تهی از هر گونه اطلاع رسانی و تحلیل و پرسش، گویی که پاسخ همهی سوالها را میدانند. آنها دنیای پیچیده را ساده جلوه میدادند چون نمیتوانستند پیچیدگیها را ببینند و درک کنند.
این امر بر همهی روشنفکران انقلابی اعم از چپ و اسلامی صدق میکرد. به نوشتههای شریعتی و بازرگان و آل احمد و خمینی از یک سو و به نوشتههای کیانوری و شعاییان و گلسرخی و احسان طبری نگاه کنید. مشتی خطابههای تهی و غیر تحلیلی و بیمبنا و پر از هیجاناند که یا از آثار انقلابیون اروپایی دزدیده شدهاند بدون ذکر مرجع و بدون فهم مبانی آنها، یا رویاهای بیپایه و رمانتیک خود آنها را بیان میکنند. این رهبران فکری انقلاب آن چنان خواسته یا ناخواسته در کار تحمیق خلق بودند که فراموش کرده بودند در جامعه با چه هیولایی (هیولای سنت و دایناسورهای حوزهی علمیه) سروکار دارند. آنها میخواستند به صدر اسلام یا جامعهی ابتدایی بدون تمایز و بدوی بازگردند اما فراموش کردند که دایناسورهای فیضیه بهتر از آنها چنین کاری را میدانند. اگر در آثار یکی از این رهبران فکری ذکری از فقه سیاسی شیعه و ولایت فقیه و مبانی شریعت پیدا کردید- سمی که چند ماه پس از انقلاب همهی کشور را فراگرفت- آن گاه میتوانید ادعا کنید که اینها از عالم خارج خود اطلاع داشتند.
این رهبران کم سواد و بیاطلاع در مقابل میخواستند همهی عالم را نیز با آنچه در دست نداشتند (سازمان، منابع مالی، تخصص و تجربه، برنامه و سیاست) تغییر دهند: متاع و بضاعت کم و ادعای زیاد. به همین دلیل به «مرگ بر» و حذف رو کردند. درست است که دنیاهای خیالی موازی اسلامگرایان و سوسیالیستها و ملیون در فضای جامعه بر دوش گروهها و نهادهای مختلف در حال رقابت بودند اما همه در این نکته با هم اشتراک داشتند که باید از عقلگرایی انتقادی و تکیه بر تحلیل به جای تاریخ باوری (پیروزی موعود و به زبالهدانی انداختن مخالف خود) پرهیز کنند.
از همان ادعاهای بیهوده و تهی است که میتوانیم بیاموزیم هنر و علم و فلسفهی متعهد (ادعایی که پنج دهه برای اثبات آن تلاش کردند و به پروژهی اسلامی کردن همه چیز انجامید و از اساس بیهوده بود- اگر مارکسیستها حاکم میشدند آنها تلاش میکردند همه چیز را سوسیالیزه کنند) و هنر و علم و فلسفهی مبتذل نداریم. اینها را برای حذف رقبای سیاسی با تمسک به عامه گرایی و مارکسیسم و شریعت باوری ساختند و پرداختند. تنها بیاطلاعی و جهل و بلاهت بود که این امور را به سکهی رایج تبدیل کرد.
کنار گذاشتن روش علمی و عدالت صوری (آیین دادرسی) و تصور میان بر زدن برای رسیدن به توسعه و عدالت از خامی و کودکی آنها حکایت داشت. با همین بضاعت اندک بود که به تودهی بی شکل میدان میدادند. میدان دادن به اراذل و اوباش در آتش زدن سینماها و بانکها (دو نماد فرهنگ و اقتصاد مدرن) مقدمهی میدان دادن به آنها در اعمال حجاب اجباری و امر به معروف و نهی از منکر بود. این اراذل قدرتمند از آسمان نازل نشدند. آنها فکر میکردند که پس از رفتن شاه اراذل و اوباش را به خانههایشان خواهند فرستاد اما بعدا گرفتار همانها شدند. بنای کج را همانها گذاشتند و بعد ادعا کردند که انقلابشان دزدیده شده است.
نتیجهی این تصورات کودکانه، انقلاب و جنگ و رژیمی تمامیت خواه بود که تا کنون حدود ۲۲۰ هزار کشته (رئیس بنیاد شهید، ایسنا، ۱ اسفند ۱۳۹۲) مورد تایید حکومت، دهها هزار کشتهی منسوب به رژیم (در اعدامها) و انقلابی مخالف حکومت و میلیونها زخمی بهبار آوردهاند. خسارات مدیریت روحانیون بر کشور چندان روشن نیست اما خسارت انقلاب به دهها میلیارد دلار (به نرخ دههی پنجاه)، خسارات جنگ به صدها میلیارد دلار (به نرخ دههی شصت) و خسارات ناشی از فرصتهای از دست رفته به هزاران میلیارد دلار تخمین زده میشود.
برای خانوادهها: عقیده بدیل پیوند خانوادگی نیست
انقلاب خانوادهها را از هم پاشید. نخست بخشی از خانواده در برابر بخشی دیگر ایستاد و آنها تقسیم شدند به انقلابی و ضد انقلابی. بعد از انقلاب نیز اعضای خانوادهها تبدیل شدند به طرفداران خط امام، مجاهدین خلق، فدائیان، توده، پیکار، فرقان، جنبش مسلمانان مبارز، دفتر هماهنگی (بنی صدر)، نهضت آزادی، جبهه ملی و غیره. اینها نمیتوانستند زیر یک سقف با هم کنار بیایند. یک دهه و دهها هزار کشته گذشت تا اکثر خانوادهها (بجز آنها که به شیر نفت استبداد دینی وصل شده بودند) متوجه شدند که باید در روابط خانوادگی سیاست را کنار بگذارند.
برای گروههای حرفهای و صنفی: اولویت مطالبه محوری در برابر پیاده نظام شدن برای دیگران
انجمنهای حرفهای و صنفی و نهادهای اجتماعی در دوران انقلاب که همه در دوران ابتدایی شکل گیری خود به سر میبردند و ضعیف بودند به طرفهای دعوای سیاسی نزدیک و دور شدند و از همین جهت راه خود را گم کردند. آنها در سه دههی بعد از انقلاب و بعد از سه دهه فشار و سرکوب متوجه شدند که باید مطالبه محور عمل کنند و از تبدیل شدن به پیاده نظام گروهها و احزاب و جناحهای سیاسی بپرهیزند. برای نویسندگان لغو سانسور مهم است و هر کس این هدف را به جلو ببرد همکار و همپیمان نویسندگان است. برای کارگران افزایش حقوق آنها به میزان تورم اهمیت دارد و مهم نیست چه گروهی و حزبی و با کدام لباس این کار را انجام میدهد. انجمنهای دانشگاهی به فضای آزادی تحقیق نیاز دارند و وکلا به دسترسی به موکلان خود. هر کس و گروهی که اینها را فراهم کند متحد آنهاست. گروههای حرفهای بیش از پنج مقولهی گذشته درس خود را فرا گرفتهاند و در یک دههی گذشته کاملا بر اساس مطالبه محوری عمل کردهاند
برای تک تک شهروندان: وعدهها کافی نیست
رهبران انقلابی و انقلابیون برای تخریب وضعیت موجود با دنیای آرمانی خیالی همین طور به مردم وعده دادند. خمینی این وعدهها را هم در پاریس و هم در ۱۲ بهمن برای مردم شماره کرد. اما چند ماهی نگذشت که همه فهمیدند این وعدهها تهی بوده است. اما در زمان وعده دهی کسی توجه نمیکرد که انقلابیها چگونه میخواهند به این وعدهها عمل کنند. آنها توجه نکردند که آیا انقلابیها اصولا ظرفیت تشکیلاتی و علمی و برنامه و سیاست برای محقق کردن وعدههای خود دارند یا نه. بعدا همه فهمیدند کارها خودش درست نمیشود و حتی بدتر میشود. انقلابیون با وعدههای تهیشان شادی و زندگی را از مردم گرفتند و در نهایت مرگ و ماتم را به آنها هدیه دادند.
***
البته برای این که این درسها گرفته شود طبقهی حاکمهی آن روز نباید شکست خود را به گردن قدرتهای بزرگ یا تودهی بیسواد بیندازد، مخالفانی که بعدا حذف شدند نباید کم اطلاعی خود را بر گردن حکومت یا رهبران سیاسی بیندازند، شهروندان نباید طمعکاری خود را برای دریافت همه چیز بدون کار و تلاش به فریب روحانیت نسبت دهند، جوانان انقلابی نباید خامی و عقل ناباوری خود را به توطئههای امپریالیسم نسبت دهند، خانوادهها نباید سستی پیوندها و فقدان روشهای مصالحه با یکدیگر در درون خود را بر گردن رهبران انقلابی بیندازند، و گروههای حرفهای قدرت طلبی و میل به میان بر زدن خود را به انشعابات درون احزاب هم پیمان یا خیانت رهبران خود نسبت دهند. نظام سرکوب جمهوری اسلامی از درون همهی این نادانیها و خامیها و انتظارات بیهوده و میان بر زدنها و غرب ستیزیها زاده شد.
درسهای فوق البته به این معنا نیست که نباید علیه استبداد و تمامیت خواهی انقلاب کرد. براندازی استبداد حق مردم است اما نه با اتکای به ایدئولوژیها و رهبران فکری و سیاسیای که هیچ ایدهای در باب حاکمیت قانون، استیفای حقوق مردم، سازماندهی آنها در نهادهای مدنی، شفافیت حکومت، روشهای علمی، پاسخگویی به مردم، پیوندهای اجتماعی و احترام به تنوع و تکثر اجتماعی ندارند.