عبدالله ناصری: جریان افراطی جهان اسلام روند «صلیبی نگری» را تقویت می کند

در جهان، گفت وگوی تمدن ها و ادیان خریدار دارد ولی طبیعی است که دولتِ طراح نظریه باید پیش قدم باشد.

چندین قرن از پایان جنگ های صلیبی گذشته است. جنگ های مذهبی بین مسیحیان و مسلمانان که دویست سال به درازا کشید و برای غرب پیشرفت و ترقی در علوم مختلف را با تاثیر از فرهنگ جوامع مسلمان به همراه داشت. عده ای بر این عقیده اند که تفکر جنگ های صلیبی و مذهبی از آن زمان تا به امروز تداوم یافته و در حوادث مختلف حضور خود را نشان داده است.

دکتر عبدالله ناصری طاهری، استاد تاریخ اسلام دانشگاه الزهرا و مولف هفت جلد كتاب «پژوهش هاي نوين جنگ هاي صليبي» که به تازگی از سوی انتشارات حوزه و دانشگاه به چاپ رسیده معتقد است، ساموئل هانتینگتون نظریه جنجال برانگیز «برخورد تمدن ها» را در بستر جنگ صلیبی ساخته و اگر دنیای نو ارتباطات و شبکه های نوین ارتباطی نبود پیوند مناسبات امروز دو جهان غرب و اسلام با جنگ های صلیبی بیشتر و قوی تر بود. او راه برون رفت از این مهلکه را توجه به آموزه های اصیل قرآنی مبنی بر اصالت همسان ادیان توحیدی می داند و می گوید«باید گفت وگو و فرهنگ آن را ترویج دهیم.»

در زیر ادامه گفت وگوی شفقنا(پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) را با این استاد دانشگاه می خوانید:

*جنگ های صلیبی با دعوت پاپ در همایش کلرمونت در فرانسه و ندای جنگ علیه مسلمانان آغاز شد و حدود دویست سال طول کشید. با گذشت قرنها از پایان جنگ های صلیبی برخی کارشناسان از تداوم تفکر جنگ های صلیبی، تعصبات دینی و نزاع مذاهب در دنیای امروز می گویند و سخنان جرج بوش رییس‌جمهور سابق آمریکا نیز پس از حوادث 11 سپتامبر بر همین تفکر تاکید می کند. ارزیابی شما به عنوان محققی که سالها بر جنگ های صلیبی کار کرده، راجع به تداوم این جنگ ها تا به امروز چیست؟

ناصری: پس از جنگ های صلیبی معروف یعنی همان جنگ های دویست ساله پایان قرن 11 میلادی تا اوایل قرن چهاردهم ما شاهد تلاش های قابل توجهی در اصلاح نگرش مسیحیان نسبت به مسلمانان بودیم. ولی حوادثی مثل ظهور پروتستانتیزم، تشکیل دوگانه متعارض کاتولیک-پروتستان، اکتشافات جدید جغرافیایی و شدت درگیری های عثمانی-غرب دوباره نگاه به مسلمانان را تند کرد. این روند تا امروز ادامه دارد. ببینید سالهاست که ترکیه می خواهد وارد بازار اروپا و اتحادیه اروپا شود، اما چون در آیینه امپراتوری گذشته سرزمین اش یعنی خلافت عثمانی دیده می شود، آیینه ای که بازتابنده تصرف بخش هایی از اروپا توسط عثمانی هاست، نمی تواند در این اتحادیه حضور پیدا کند. هرچند به تعبیر ریچارد ویلیام ساترن استاد مورخ فقید دانشگاه آکسفورد، غرب بی ثبات دیدگاه متغیری نسبت به اسلام داشته است، اما در تداوم این نگاه سایه جنگ های صلیبی را سنگین می بینیم یا به قول جاناتان ریلی اسمیت از بنیان گذاران انجمن مطالعات جنگ های صلیبی و شرق لاتین و استاد برجسته کمبریج، جنگ صلیبی عنصری حاضر در اندیشه و فرهنگ غربی است. حادثه قتل عام مسلمانان در ماه می 2011 میلادی در نروژ توسط یک جوان افراطی مسیحی به نام آندره بریویک در خاطره ما زنده است، حادثه ای که خردمندان اروپایی را برانگیخت. این جوان خود را شوالیه معبد لقب داده بود، یادآور شوالیه های معبد یا سواران هیکل یا معبد در جنگ های صلیبی. واقعیت این است که حادثه یازده سپتامبر به این بازخوانی جنگ صلیبی کمک کرد. در ذهن بخش اعظمی از مردم غرب، جنگ های صلیبی مفهومی دور بود و به عنوان یک سری حوادث مبهم در قرون وسطا شناخته می شد، اما این حادثه ناگوار و در عین حال مشکوک مفهوم “جنگ مذهبی” را دوباره احیا کرد. دوباره در غرب این سوال پیچید: چرا به خاطر دین، مسلمانان خود را و دیگران را می کشند؟ این سوال مهم که «چرا آنها –یعنی مسلمانان- از ما نفرت دارند؟» به قول پروفسور توماس مادن استاد کاتولیکی دانشگاه سن لویی امریکا و مورخ جنگ های صلیبی، در فاصله یک روز و با یک حادثه جنگ های صلیبی قرون وسطی با دنیای امروز رابطه پیدا کرد. همین مورخ در کتاب جدیدی که من آن را با همکارم به فارسی برگردانده ایم این ارتباط را تشریح می کند. در کتاب «نگاهی نو و فشرده به تاریخ جنگ های صلیبی» آنچه در ذهنیت غربی حضور دارد، تداوم این جنگ هاست. ساموئل هانتینگتون نظریه جنجال برانگیز «برخورد تمدن ها» را که خود برگرفته از مقاله معروف برناردلویس با نام «ریشه یابی خشونت مسلمانان» است، در همین بستر جنگ صلیبی ساخت. به نظر من اگر جهان دو دهه اخیر، جهان خسته از جنگ و جهان تشنه صلح نبود و اگر دنیای نو ارتباطات و شبکه های نوین ارتباطی نبود پیوند مناسبات امروز دو جهان غرب و اسلام با جنگ های صلیبی بیشتر و قوی تر بود. متاسفانه این را هم باید بگویم که جریان افراطی جهان اسلام سلفی گری افراطی و طالبانیسم این روند «صلیبی نگری» را تقویت می کند.

*انگیزه های بسیاری به عنوان علل وقوع جنگ های صلیبی توسط تاریخ پژوهان بیان شده است. از آن جمله تحرکات دینی، اقتصادی و تمایل غرب برای دستیابی به نعمت های سرزمین های شرق را می توان نام برد، اما گویا پایان این جنگ ها تنها وقفه ای برای آغاز دوباره آن بود و حمله به سرزمین های اسلامی مانند بوسنی، لبنان، فلسطین، عراق و افغانستان زنگ جنگ های دینی و مذهبی را به شکلی جدید به صدا درآورد. چرا هنوز هم با گذشت قرن ها از آن وقایع، دین هنوز ابزاری برای نزاع، درگیری و دستیابی به قدرت است؟

ناصری: در تاریخ ادیان و در تاریخ حیات بشری همیشه «دین» دو وجه یا دو ظهور داشته است: «دین عقلانی هنجارین» و « دین ناعقلانی ناهنجار» یا به اصطلاح برخی از اندیشمندان معاصر دین عامیانه. برای مثال در درون تاریخ جوامع شیعی از دل همان وجه دوم است که غالبگری و غلو ظاهر شده و مانع جدی در فهم یا ترویج تشیع اصیل است، یا در درون تاریخ تسنن وجه ناهنجار اشعری گری رخ نمود و در تداوم تاریخی آن سلفی گری تند متعصب جاحظ معتزلی در رسایل سیاسی خود اشاره می کند که قدرت سیاسی برای حفظ پیوند خود با تئولوگ های دینی، همیشه «جامعه توده ای» و «دین توده ای» را ترویج می کند. چرا که جامعه توده ای اساسا یا فاقد هویت است یا هویت به هم ریخته و بحران زده ای دارد و برای تامین هویت خود به جنبش های مستمر اجتماعی که مورد تایید قدرت سیاسی و عالم دینی است روی می آورد. این جنبش ها در واقع هیجانات اجتماعی هستند و این هیجانات در واقع پشتوانه اجتماعی یا قدرت اجتماعی رهبران سیاسی و دینی خواهد بود، اما دقت کنیم این هیجانات به مدد دین عامیانه و باورهایی که در ذات دین عامیانه است، تداوم می یابد. در اروپای قرون وسطی و در آستانه جنگ های صلیبی هم دین مسیحیت کاتولیک و نمادها و باورهای دینی مثل «حج بیت المقدس»، «هزاره گرایی و موعودگرایی» «آمرزش گناه و توبه» و همه اینها در ترغیب مسیحیان اروپای غربی موثر بود و وقتی طبق قوانین آن روزگار در صورت مرگ پدر تمام دارایی های او به فرزند ذکور ارشد می رسید و بقیه ناکام می ماندند حمله به شرق به استناد باورهای دینی مذکور و برای کسب فرصت اجتماعی و منبع مالی موجه بود. این بود که دین اولین و مهم ترین انگیزش جنگ صلیبی شد. این اندیشه های دینی بود که به تعبیر گرامشی موجب هیجان جامعه شد. یعنی جنگ صلیبی یک جنگ ایدئولوژیک و یک جنگ مقدس شد. توجه کنیم بعضی از مورخان اروپایی معتقدند ایده «جنگ مقدس» از اندیشه «جهاد اسلامی» گرفته شده است. دقت کنیم در جنگ مقدس هدف و مسیر، واحد و مشترک، اما انگیزه های هر طبقه اجتماعی متفاوت بود ولی جهالت، مشخصه اصلی جامعه توده ایِ آن روزگار اروپا که عمده آن را روستاییان تشکیل می دادند، بود. بدیهی است در چنین شرایطی تاثیر هر تبلیغ یا فراخوان به نام دین بسیار بالاست. به همین دلیل است که آن روزگار «عصر ایمان» خوانده می شود یا به همین دلیل است که خطابه های واعظان دوره گرد مسیحی در محافل عمومی و مردمی در تشکیل کاروان صلیب موثرتر از فراخوان امیران و شاهان است.

*جنگ های صلیبی فارغ از ویرانی هایی که به بار آورد فواید بسیاری برای غرب داشت و غرب را با علوم و تمدن اسلامی آشنا کرد. برخی بر این عقیده اند، با پایان این جنگ ها فرهنگ و تمدن اروپایی سیر صعودی خود را آغاز کرد و تمدن اسلام سیر نزولی در پیش گرفت و مسایلی مانند انحراف اصلی از مسیر اسلام، فرقه‌گرایی، رهبری‌های غلط، هجوم استعمار و برهم زدن وحدت مسلمانان به وجود آمد. چقدر با این گزاره موافق هستید؟ اگر بله چرا؟

ناصری: بدون شک آثار و پیامدهای زیادی بر جنگ های صلیبی هم در درون جهان اسلام و هم در جامعه اروپایی مترتب است. حتما دستاوردهای اروپا از رهگذر جنگ صلیب بسیار افزون تر از چیزی است که به مسلمانان رسید. فی الواقع مسلمانان آنچه را از رهگذر جنگ صلیبی یافتند بیشتر منفی است، مثل فساد، تورم، احتکار، تصرف سلبی منفعل در برابر حوادث و بحران ها و… که همه اینها را در پژوهشهای فارسی و غیرفارسی می توان دید و من در اینجا به دو کتاب اشاره می کنم؛ کتاب «نقش اسماعیلیان در جنگ های صلیبی» از انتشارات ققنوس و دیگری ترجمه جلد اول از مجموعه «پژوهشهای نوین جنگ های صلیبی» از انتشارات حوزه و دانشگاه، اما به اختصار در مورد گزاره های مورد اشاره عرض می کنم. «ارتقای فرهنگ و تمدن غربی» یکی از شاخص ترین دستاوردهای مغرب زمین است. در این راستا به یکی از مظاهر این ارتقا یعنی تعدیل قدرت کلیسا باید اشاره کرد: ویل دورانت در بخش عصر ایمان تاریخ تمدن می گوید: اروپایی ها طی جنگ های صلیبی با پدیده جدیدی آشنا شدند که همان عدم تسلط عالمان دین بر شاهان بود. لذا اولین سرکشان علیه پاپ و کلیسا همین شاهان اروپا هستند. ظهور جنبش های درون کلیسایی یا برون کلیسایی که علیه قدرت و ثروت پاپ شکل گرفت از پیامدهای مهم جنگ بود. تجربه گرایی و عقل گرایی و ترجمه آثار علمی و فلسفی مسلمانان در اروپا و اساسا ظهور پدیده «استشراق» یا خاورشناسی یکی از بزرگ ترین آثار جنگ برای غربی ها بود. البته نمی خواهم بر عدم تاثیرپذیری اروپا از فرهنگ و تمدن اسلامی در رهگذر اندلس و سیسیل تاکید می کنم، نه هرگز! اما این جنگ های صلیبی بود که افق فکر اروپایی ها را با اندیشه اسلامی بیشتر پیوند داد و مرتبط کرد. معاشرت اروپایی ها با مسلمانان در شرق دریای مدیترانه موجب ارتقای اخلاقی مسیحیان شد. بهترین تصویر از انحطاط اخلاقی و فرهنگی مسیحیان صلیبی، اسامه بن منقذ در کتاب «الاعتبار» ارایه می دهد. ترجمه این کتاب که جزیی از طرح بزرگ و ملی «تاریخ جامع جنگ های صلیبی» است به زودی منتشر می شود.

از سوی دیگر نزول تمدن اسلامی که البته کمی پیش از شروع جنگ صلیبی آغاز شده بود به علت افول فلسفه و تفکر عقلانی حاکم بر قرن 4 و نیمه قرن 5 که عصر رنسانس اسلامی را توصیف می کرد، از دستاوردهای جنگ می توان قلمداد کرد. به هم ریختگی اجتماعی و عدم انسجام و وحدت مسلمانان که البته خود عاملی هم در جنگ بود، از نتایج این جنگ ها می توان برشمرد. ببینید در جنگ اول صلیبی که سرزمین فلسطین و شرق شامی مدیترانه به راحتی اشغال شد به علت خصومت و کینه میان دولتها و امیران مسلمان بود. این روند واگرایی در طول دویست سال مشهود است. جز برهه کوتاه صلاح الدین ایوبی که آن وقت هم او با نزاریان اسماعیلی شام(سوریه) درگیر جنگ است یا چندساله آخر جنگ ها که به همت دولت پرقدرت ممالیک مصر زنگ اخراج صلیبی ها نواخته می شود. انحراف از مسیر اسلام در روحیه گریز از جهاد در جنگ اول مشهود است. رشد فرقه های مختلف تصوف از اوایل قرن هفتم هجری و توجه به «معجزات» و «کرامات» جلوه ای از فرقه گرایی و به هم ریختگی وحدت مسلمانان است.

*نظریه برخورد تمدن ها در واقع دین را به عنوان نقش کلیدی در درگیری ها مطرح می‌کند و به گفته خود جنابعالی در نشست رونمایی از کتاب جنگ های صلیبی این نظریه در برابر نظریه گفت وگوی تمدن ها دارای مستندات تاریخی است. اکنون به نظر می رسد نظریه برخورد تمدن ها از درگیری بین ادیان و تمدن ها به درگیری درون ادیان و در واقع درگیری درون دینی رسیده است. فکر می کنید چه زمینه ها و عواملی موجب رشد و به نوعی اجرا شدن نظریه برخورد تمدن ها و فراموشی نظریه گفت وگوی تمدن ها شده است؟

ناصری: این که چه عواملی موجب رشد نظریه «برخورد تمدنها» شد، بیشتر مبتنی بر تصویر تاریخی غربی ها از اسلام و پیامبر اکرم (ص) است. به رغم تلاش های زیادی که در همان قرون میانی برای اصلاح این تصویر تاریخی شد یا تلاش های گسترده عالمان غربی پس از عصر رنسانس در این مسیر، مثل کار «جرج سیسیل» در قرن هجدهم که در مقدمه ترجمه قرآن او مشاهده می شود یا «افرایم لسینگ» آلمانی در همان قرن که با تدوین نمایشنامه وحدت گرای خود به نام «ناتان حکیم» زیبایی همزیستی مسالمت آمیز ادیان سه گانه اسلام، مسیحیت و یهودیت را به تصویر کشید و معتقد بود ارزش هر دین به قدرت آن در تغییر زندگی مردم از طریق محبت بستگی دارد و یا مساعی «توماس کارلایل» که اسلام را شکلی از مسیحیت می دانست، حتی اعلامیه شورای دوم واتیکان در 1965 که بر آزادی دینی انسان و رستگاری انسان از طریق ادیان غیرمسیحی تاکید می کرد، هیچ یک نتوانست تصور و برداشت غالب قرون وسطایی را اصلاح کند. همان تصوری که به قول «مونتگمری وات» چهار مشخصه داشت: اسلام یک دین جعلی است، اسلام دین شمشیر است، اسلام طرفدار شهوت آزاد و محمد ضد مسیح است. حتی مارتین لوتر کینگ هم که در وصیت نامه خود به نحوی توبه کرد و گفت من در حق محمد بسیار بد کردم، این حرفش شنیده نشد. آنچه از او شنیده شد همان نگاه ضداسلامی و «دجال نگری اسلامی» او بود. آنچه از او بیشتر درک شد کتاب «محومت یا تحجر» او بود که اسلام را خرافه محض و قرآن را ناقض خرد ناب می داند. نظریه برخورد تمدنها در این بستر رشد می کند و هر چند توسط خود غربی ها مثل فوکویاما تخطئه می شود اما “شرق هراسی” یا “اسلام هراسی” یا “ایران هراسی” بر بنیان نظریه نژادپرستانه «من و دیگری» یا«we and otherness» غربی تقویت می شود. بدیهی است در آن سوی این تفکر، یعنی در جهان اسلام هم تنفر از غرب شدت می گیرد. در اینجا جمله ای از جاناتان ریلی اسمیت را یادآوری می کنم. او می گوید:«ما نباید امیدوار باشیم که می توانیم کسانی را که تا این حد از ما متنفرند (یعنی مسلمانان) را درک و با آنان مقابله کنیم، مگر آنکه با طرز تفکر آنها آشنا شویم. این کار مستلزم گشودن چشم به واقعیت های گذشته خودمان است، نه به واقعیت های تخیلی.»

لذا گسست تفاهم به تعبیر کارل ارنست اسلام پژوه معاصر آمریکایی شدید است. راه برون رفت از این مهلکه توجه به آموزه های اصیل قرآنی مبنی بر اصالت همسان ادیان توحیدی است و این تنوع ادیان توحیدی یک موهبت است. آیات متعددی در قرآن این تنوع و تکثر را به رسمیت می شناسد. اینجا به پژوهشگران دانشجو و جوانان توصیه می کنم دو کتاب «مبانی همزیستی اجتماعی در اسلام» اثر عبدالعزیز ساشادینا و «مسلمانان غرب و آینده اسلام» تالیف طارق رمضان را بخوانند. باید گفت وگو و فرهنگ آن را ترویج دهیم.

اینکه چرا نظریه گفت وگوی تمدن ها فراموش شد، یک علت بیشتر نداشت. دولت پس از اصلاحات اساسا شوق گفت وگو نداشت. بیش از آنچه «دیالوگ گرا» باشد «مونولوگ گرا» و تک گو بود. ضمن آنکه بخش هایی از حکومت هم تمایلی به ترویج اندیشه گفت وگو نداشتند. در جهان، گفت وگوی تمدن ها و ادیان خریدار دارد ولی طبیعی است که دولتِ طراح نظریه باید پیش قدم باشد. ما در عرصه جهانی باید بپذیریم اندیشه یک مقوله بین المللی است، باید بپذیریم تمامیت خواهی با حقیقت طلبی در تضاد است. دیگر نمی توان در عصر جهانی شدن انسان را مجبور کرد در مواجهه با پرسش ها، عقاید از پیش آماده شده را بپذیرد.

در حوزه درون دینی هم این چنین است: دیگر هیچ مسلمانی حق ندارد رفتار سیاسی، اجتماعی و جهانی خود را با سایر مسلمانان براساس روایت قابل تامل هفتاد و سه ملت –یک فرقه هدایت یافته و رستگار و بقیه هلاک و گمراه- شکل دهد. البته و بی تردید حکومت های حاکم بر ملل مسلمان در تقویت یا اصلاح این نگره موثرند.

گفت وگو از مریم گرجی