ماهنامه خط صلح – وقتی رمان «قطار چهارشنبهها» (۱) نوشتهی انیسا دهقانی را میخواندم به سوالی غریب برخوردم: «تحمل دردی که منحصر به تو باشد ممکن است، اما دردی را که باید با دیگری شریک باشی چطور میشود تحمل کرد؟» «قطار چهارشنبهها» به زندگی بهاییان ایران در سالهای پس از انقلاب میپردازد اما سوالی که طرح میکند به درک و فهم رنج «دیگری» و «دیگران» میرسد.
چگونگی تحمل دردی که با دیگران شریکیم یا درک رنجی که دیگران میکشند و مبارزه برای رفع یا تخفیف آن، یکی از مضمونهای اصلی جنبشهای اجتماعی است که در ایران پس از انقلاب پیاپی رخ دادهاند و میدهند. هر گام موفق مردم در این عرصه، جا را برای جمهوری اسلامی تنگتر میکند؛ دوستی و همدلی و همراهی نیروهای مختلف اجتماعی پاشنهی آشیل حکومت است. در آشفته بازار درگیریهای گاه سخیف گروهی، ضرورت درک رنج بهاییان که سالهای سال نادیده گرفته شده و ضرورت مبارزه برای زدودن آن، تنها نقطهای است که همهی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی –و به نظر میرسد بیشتر مردم ایران— روی آن توافق دارند. به همین دلیل، جمهوری اسلامی به سرکوب بیسابقهی بهاییان دست زده تا هم زندگی را بر آنان سخت کند و هم مردم را از همراهی با آنان برحذر بدارد. سابقهی دشمنی تاریخی، تعصبات دینی، تئوریهای توطئه و انگارههای سیاسی همه از دلایل فشارهای بیسابقهی اخیر بر بهاییان بوده و هستند اما دلیل اصلی سرکوب بیامان علیه بهاییان، سرسختی جامعهی بهایی و اقبال عمومیشان در میان مردم است.
بهاییان این اقبال عمومی را به بهای سرسختی، فعالیت و انسجام خود به دست آوردهاند. آنها از انزوای دههی شصت و ترک خوردن آن در دورهی اصلاحات تا بسته شدن فضا در دههی هشتاد، جنبش سبز سال ۸۸ و تبعیضهای بیسابقهی کنونی پیش آمدهاند. به بهای زندگیها و سختیها و کوتاه نیامدنها، جامعهی بهایی اکنون بخش مهم و غیرقابل انکار جنبش مردمی ایران است و چوب همین را هم میخورد. به همین دلیل است که جمهوری اسلامی نه تنها مسیرهای امرار معاش بهاییان را میبندد و دستهدسته آنها را به زندان میفرستد، بلکه از دخالت در جزئیترین امور زندگی بهاییان مانند مهمانی در رستوران یا دورهمی پاگشا هم ابایی ندارد.
دههی شصت، دههی کشتار، پاکسازیها، دروغ پردازیها و انزوای بهاییان بود. در تمام دههی شصت، جمهوری اسلامی انواع و اقسام سیاستها را برای جدا کردن بهاییان از دیگر مردمان ایران اجرا میکرد. از جمله، مامورین ریز و درشت حکومت و بازوهای مذهبی آنها محسوس یا نامحسوس میکوشیدند بهاییان را از ریشههای جغرافیاییشان بکَنَند و آنان را مجبور به نقل مکان کنند. (۲) کسانی که به قدرت رسیده بودند، اگرچه در ظاهر به دو گروه «خط امام» و «حجتیه» تقسیم میشدند، فرقی با هم نداشتند و هر دو حامل کینههای تاریخی و مذهبی و وارث دشمنیهای بیپایان با بهاییان بودند. خط امامیها برای دشمنی با بهاییان دلایل سیاسی میتراشیدند و حجتیهایها دلایل مذهبی اما هر دو در ضرورت محدود کردن و رنج دادن بهاییان متفقالقول بودند. بهاییان حق تحصیل در دانشگاه، حق کار دولتی، حق داشتن پاسپورت، حق ثبت ازدواج و طلاق نداشتند و اموالشان مصادره میشد. در این دهه جمعی از بهاییان به ناچار از مسیرهای سخت خود را به پاکستان رساندند و پناهندگی کشورهای دیگر را گرفتند. در داخل کشور، به تدریج و به ناچار جامعهی بهایی به جامعهای نسبتاً بسته تبدیل شد که کمترین ارتباط را با اجتماع بزرگتر ایرانیان داشت. حکومت قصد داشت از جامعهی بهایی، جامعهای مطرود هم بسازد که موفق نشد. بهاییان به هر طریقی که میتوانستند حداقل ارتباطها را با جامعهی بزرگتر حفظ کردند و جامعهی بزرگتر هم، به مدد رواداری سکولاری که قبلاً آموخته بود، نگذاشت حکومت به هدف شوم خود برسد. همین جامعهی نسبتاً بسته، رهایی را در آموزش یافت و لحظهای از فکر آموزش دست برنداشت. اواخر دههی شصت بود که جمعی از متخصصان بهایی، دانشگاه بهایی را برای جوانانی که از دبیرستان فارغالتحصیل میشدند تأسیس کردند. این دانشگاه هنوز هم فعال است.
دههی هفتاد دستگیریها و اعدامهای بهاییان کمتر شد. خود بهاییان هم بعد از یک دورهی سخت گذار، خود را با وضعیت جدید وفق داده بودند. اگر تا پیش از انقلاب بین بهاییان از تحصیلکردههای رده بالا تا کشاورزان و کارگران دیده میشد، در دههی هفتاد تقریباً تمام بهاییان در مشاغل آزاد و عموماً کاربر (و نه سرمایهبر) مشغول شده بودند. سایهی سرکوبی و سوءظن سبکتر شده بود؛ اگرچه وضعیت حقوقی بهاییان با دههی شصت تفاوتی نکرده بود و همچنان از بسیاری حقوق شهروندی محروم بودند. فضا در دههی هفتاد بازتر شده بود و نیروهای اجتماعی، که تا آن زمان در حصارهای حکومت ساخته گرفتار بودند، کمکم زبان باز میکردند. بهاییان شجاعتر از گذشته به میان مردم میرفتند و مردم هم با بهاییان با گشادگی بیشتر برخورد میکردند. یخها شکسته میشد اما گاه گاهی صدای تندروهای حکومتی در ذم ایین بهایی و بهاییان به گوش میرسید.
دههی هشتاد بهاییان میکوشیدند هرچه بیشتر با جامعهی بزرگتر در تماس باشند. با گسترش سازمانهای مردم نهاد (سمنها)، همهی علاقهمندان به کوشش و فعالیت که نمیخواستند با ادارات دولتی و زیر فرمان حکومت کار کنند، مفری و راهی برای فعالیت یافتند؛ بهاییان هم مستثنا نبودند. مهمترین شرط حکومت برای سمنها، غیرسیاسی بودن آنها بود. با تضمین دخالت نکردن در سیاست، سمنها نیروی زیادی که پشت سد موانع حکومتی جمع شده بود را بلعیدند و تعدادی از بهاییان هم به این موج پیوستند. یکی از موفقترین فعالیتهای سمنها در زلزلهی بم و یاری رساندن به زلزلهزدگان بود. دیگر دیدن افرادی از گروههای مختلف اجتماعی –از جمله بهاییان— که برای یک هدف مدنی مشترک تلاش میکردند در کنار هم عجیب نبود. همچنین لازم به اشاره است که اگرچه بهاییان در جنبش سبز سال ۸۸ نقشی نداشتند، اما تندروهای حکومتی مرتباً نام بهاییان را به عنوان یکی از گروههای اصلی سازماندادن این رخداد میبردند. در موج سنگین دستگیریهای پس از انتخابات سال ۸۸، بهاییان زیادی هم دستگیر شدند. سرکوبگران نمیدانستند که این برخوردها، پیوندهای جامعهی بهایی با نیروهای اجتماعی مدافع تغییر را محکم و محکمتر میکند. از نمونههای خیلی نزدیک همراهی بهاییان با دیگر نیروها، نپذیرفتن تدفین درگذشتگان بهایی در اراضی خاوران است. اراضی خاوران محل دفن قربانیان قتل عام تابستان ۶۷ است. جمهوری اسلامی مدتی است میکوشد بهاییان را مجبور به دفن پیکرهای درگذشتگانشان در اراضی خاوران کند و بهاییان مقاومت میکنند. به احترام قربانیان دههی شصت، بهاییان تا به حال حاضر به پذیرش این فرمان غیراخلاقی و ضدانسانی حکومت نشدهاند.
دههی نود، دههی تقلای مدام جامعه مدنی و گروههای فعال آن از جمله بهاییان و مقابلهی آنان با سرکوبهای فلجکننده بود. هر چه بر اقبال مردمی از بهاییان بیشتر میشد، ارگانهای اجرایی و اطلاعاتی و امنیتی بر فشار بر جامعهی بهایی میافزودند؛ سیاستی که تا امروز ادامه دارد و هر روز بر شدت آن افزوده میشود. (۳) حکومت، خشمگین از ناتوانی خود در سرکوبی موثر جامعهی بهایی، تلاش خود را بر گسترش آپارتاید مذهبی، گسستن پیوندهای بهاییان با جامعهی بزرگتر ایران و تشویق بهاییان به مهاجرت متمرکز کرد. در مقابل، جامعهی مدنی ایران، زیر سرکوب میداند که میتواند از بهاییان ایران بیاموزد که چگونه میتوان در شرایط مرگآور مقاومت کرد و زنده ماند. رابطهی متقابل جامعهی مدنی ایران و جامعهی بهایی، دلیل اصلی دست و پا زدن جمهوری اسلامی برای سرکوب بهاییان ایران است. حکومت به خوبی میداند که جنبش تکثرگرای مردمی امروز ایران –«جنبش زن، زندگی، آزادی»، بر پایههایی استوار است که یکی از مهمترین آنها جامعهی بهایی است.