«دقیقا نمیدانم چه زمانی رویای ایجاد یک مدرسه با نظامی جدید در ذهنم ایجاد شد، شاید آخر مدرسه. سال دوم دبیرستان بودم که احساس کردم مدرسه رفتن چیزی جز اتلاف وقت نیست و میشود تمام دروس یک پایه تحصیلی را در زمان بسیار کوتاهی آموخت. پس با شجاعت دبیرستان را رها کردم و وارد بازار کار شدم. دبیرستان را بهعنوان دانشآموز متفرقه ادامه دادم و برای گذراندن امتحانات هر پایه، در حد یک ماه وقت گذاشتم؛ حدسم درست بود.»
پاراگراف بالا، بخشی از یک پست اینستاگرامی است که نویسندهاش، «سامان استوار» است. امروز، سامان برای تحقق بخشیدن به ایدهاش، در زندان است.
***
سامان استوار کیست؟
سامان استوار در سال ۱۳۴۷ در خانوادهای بهایی در تهران به دنیا آمد. ۵ ساله بود که همراه خانواده به کرمان نقلمکان کردند.
سامان مانند همنسلان بهایی خود از تحصیلات عالیه در دانشگاههای ایران محروم شد. او که با خودخوانی و شرکت در امتحانات متفرقه آموزشوپرورش توانسته بود دیپلم بگیرد، تحصیلات خود را در موسسه علمی آزاد بهاییان ایران ادامه داد.
موسسه علمی آزاد بهاییان در اواخر دهه ۶۰ توسط جامعه بهایی ایران در جهت ارتقاء دانش و ادامه تحصیل جوانان بهایی که از حق تحصیل در دانشگاهها توسط دولت ایران محروم شده بودند، تاسیس شد. مدرسین این موسسه همگی بهایی بوده و از بین متخصصان بهایی در زمینههای گوناگون، اساتید و معلمین اخراجی بهایی انتخاب شده بودند.
سامان در رشته روانشناسی تربیتی از موسسه علمی آزاد فارغالتحصیل شد. مدرک فارغالتحصیلی او معادل فوق لیسانس ارزیابی شد و او موفق به اخذ پذیرش در مقطع دکترا از دانشگاه پونا در هندوستان شد.
اما در همان زمان، اولین دستگیری او در جریان کمک به زلزلهزدگان بم پیش میآید و بعد از آزادی هم سامان بهدلیل شرایط خانوادگی، از ادامه تحصیل در مقطع دکترا منصرف میشود. سپس او وقت خود را صرف تدریس به جوانان محروم از تحصیل بهایی در موسسه آموزش عالی بهاییان ایران میکند.
اولین دستگیری سامان در جریان زلزله بم
سامان استوار ماجرای دستگیریش در واقعه زلزله بم اینگونه تعریف میکند:
«بعد از زلزله بم در دی ۱۳۸۲، برای خدمت و کمکرسانی به آنجا رفتم. آشنایی با افرادی عاشق و آشنا به آموزشهای نوین که توجه خاصی به کرامتهای انسانی داشتند، تاثیر و تغییر شگرفی در دیدگاه من به وجود آورد و چون وضع آموزش در روستاهای بم بسیار اسفناک بود، مصمم شدم تا کمکهایی که در زمینه آموزش از دستم برمیآید را از آن عزیزان دریغ نکنم و در این راه تجارب با ارزشی هم به دست آوردم، اما بعد از چند سال فعالیت، در اسفند ۱۳۸۹، بههمراه جمعی از دوستان با همت و دلسوزم بازداشت شدم و بعد از سه ماه بازداشت در انفرادی، بازجویی و زندان، به ۳ سال حبس تعزیری و ۳ سال حبس تعلیقی محکوم شدم که این حکم در دادگاه تجدیدنظر به ۳ سال حبس تعلیقی تغییر پیدا کرد.»
سامان مینویسد که با جو ایجاد شده در کرمان، خانوادهام دیگر رغبتی برای ماندن در آن شهر نداشتند پس به شهری رفتیم که دوستان زیادی از قبل در آنجا داشتیم؛ کرج.
تحقق رویای مدرسه سامان
«با ورود فرزند اولم به مدرسه این رویا قوت بیشتری گرفت. چراکه باز درگیر همان سیستم فرسوده و زنگ زده شده بودیم و وقتی دومین فرزندم هم پا به مدرسه گذاشت، دیگر مصمم شده بودم، اما فضا و مکان فراهم نبود.»
تحصیل در رشته روانشناسی تربیتی و به تبع آن مطالعات مرتبط با روشهای آموزشی نوین و شرکت در دورههای مرتبط با آن رشته، زمینهای شدند تا سامان، خود را به تحقق رویایش نزدیکتر احساس کند.
در سال ۱۳۹۶، مدتی بعد از اقامت در کرج، ارتباط با جمعی از والدین بهایی مشتاق که از مدارس موجود گریزان بودند، باز او را به یاد رویای دیرینهاش انداخت.
سامان میگوید که گفتوگوهای فراوانی انجام شد، برخی باید متقاعد میشدند، اهدافمان باید همسو میشد. همراهی و پشتیبانی، حمایتهای مالی و وقتی، و تلاشی سخت لازم بود.
سرانجام، رویای مدرسه سامان محقق شد و نخستین کلاس با ۱۲ کودک از خانوادههای بهایی با طیف سنی زیر دبستان، آغازبهکار کرد.
بچهها که بزرگتر میشدند و به مقطع بعدی میرفتند، به تعداد مقاطع درسی نیز افزوده میشد، طوری که پیش از تعطیلی، کلاس پنجم هم راه اندازی شده بود و تعداد دانش آموزان به ۴۰ کودک افزایش پیدا کرده بود.
اهداف مدرسه چه بود؟
اساس فکر مدرسه سامان این بود: «آموزش، افروختن یک شوق است برای دانایی، نه تزریق اطلاعات، فرزندان ما مخزنی برای اطلاعات نیستند.»
سامان مینویسد که خواسته است تا مدرسهای بنا نهد که در آن هر کودکی فقط با خودش مقایسه شود. رقابت و نمره وجود نداشته باشد، حس مسوولیتپذیری در کودک ایجاد کند، کودک بیاموزد شهروندی مفید باشد، به ابعاد مختلف رشد شناختی، حرکتی، عاطفی و روحانی توجه شود، قابلیتهای او رشد کند، حس همکاری و مشارکت در خدمت به اجتماع در او ایجاد شود، عشق به همنوع در او قوت گیرد، تفاوتهای فردی را متوجه شود، استعدادش کشف شود، یادگیریاش مشارکتی باشد، معلم نقش همراه و تسهیلگر را داشته باشد، به کتاب و کتابخوانی اهمیت خاص داده شود، به هوشهای چندگانه توجه گردد، مهارتهای زندگی پیشنهاد شده از طرف سازمان ملل متحد بهعنوان اصلی اساسی در نظر گرفته شود، خلاقیتهای کودک شکوفا شود و در پایان، آموزش و یادگیری را در فضایی شاد و به دور از استرس تجربه کند.
برنامه تحصیلی مدرسه چه بود؟
برنامه کلاسها بسیار متنوع و بهصورت تمام وقت برگزار میشد. دانشآموزان بهغیر از دروس مدرسه، کلاسهای دیگری مانند زبان خارجه، موسیقی، رقص، آزمایشگاه علوم، کارگاه نجاری، کارگاه سفالگری، تحلیل انیمیشن، نقاشیهای خلاق و …، داشتند. همه این کلاسها زیر نظر مربیان مجرب دارای مدرک معتبر برگزار میشد.
در سنین مختلف، طول هر کلاس متفاوت بود. کلاسهای کودکان پیشدبستانی دو ساعت و نیم بود، ولی برای کودکان بزرگتر و مقاطع درسی بالا، زمان کلاسها ۴ تا ۵ ساعت هم طول میکشید.
مفاد درسی بنا به نیاز و استعداد بچهها طراحی میشد. هر دانشآموز با توجه به استعدادها و تواناییهایش پرورش داده میشد. او با خودش مقایسه، و پیشرفتش بررسی میشد.
مربیان موظف بودند که دانشآموزان را فردبهفرد مشاهده کنند و گزارش دهند، به همین دلیل، نیاز به امتحان نبود. دانشآموزان هر روز در شرایط طبیعی کلاس ارزیابی میشدند، بدون آنکه از آن مطلع باشند و دچار استرس شوند. معلمان هر روز گزارش روزانهای برای هر دانشآموز مینوشتند و به کمک همین گزارشها مشخص میشد که هر کودک چقدر نسبت به خودش پیشرفت کرده و در چه زمینههایی دارای قوت و ضعف است.
همگی دانشآموزان دروس متعارف مدارس را میخواندند، ولی به شیوههای متفاوت و متناسب با هر کودک. بهطور مثال کودکی جمع و تفریق را در یک ماه یاد میگرفت، ولی این یادگیری برای کودک دیگری شش ماه به طول میانجامید. در این میان، هیچ امتحانی برگزار نمیشد تا کودک دومی فکر کند نمیتواند یاد بگیرد، بلکه مربیان با صرف وقت و استفاده از روشهای مختلف آموزشی و ایجاد جذابیت، مطالب را به کودک آموزش میدادند.
کودکی که علاقه بیشتری به یادگیری داشت مطالب بیشتری را فرامیگرفت، ولی این کار به روشی انجام میشد که موجب سرخوردگی کودک دیگر نشود. نکته مهم این است که در این پروژه آموزشی، همه کودکان حداقلها را حتما یاد میگرفتند.
کلاس چهارم و پنجم بهصورت پروژهمحور بود. در این کلاسها معلم به دانشآموز تدریس نمیکرد، بلکه معلم نقش راهنما و منتور را برای دانشآموزان داشت.
مدرسه ۳ ماه تعطیلات تابستانی را نداشت. ۴ هفته در شهریور، ۲ هفته در دی، ۲ هفته در ایام عید نوروز و روزهای تعطیلات مذهبی بهاییان هم تعطیل بود. همه مربیان و والدین از پیروان آیین بهایی بودند.
هیچ امتحانی برگزار نمیشد، ولی دانش آموزان هر کلاس، دروس متداول در مدارس به اضافه فعالیتهای ذکر شده را در یک سال میخواندند.
تعیین سطح دانشآموزان از نظر آموزش و پرورش ایران چگونه بود؟
بنا به قانون آموزشوپرورش، هر فردی از جمله کودکان میتوانند برای تعیین سطح تحصیلی بهصورت متفرقه در امتحانات پایان سال تحصیلی که از سوی وزارت آموزشوپرورش برگزار میشود، شرکت کند.
والدین بچههایی که مایل بودند مدرک هر مقطع تحصیلی را داشته باشند، فرزندان خود را به مراکز آموزشوپرورش میبرده تا امتحان دهند. همه دانشآموزان توانسته بودند که مدرک قبولی را در مقطعی که در آن سال درس خوانده بودند، بگیرند.
برنامه آموزش مدرسه طوری بود که کودکان به گونهای آموزش میدیدند که در پایان سال، مدیریت مدرسه این اطمینان را حاصل میکرد که دانشآموزان بیش از مفاد روتین مدارس ایران آموختهاند و تواناییهایشان افزایش یافته است.
بعد از دستگیری سامان و تعطیل شدن مدرسه، همه دانشآموزان در کلاسهایی که بودند امتحان دادند و همگی با موفقیت آن مقطع تحصیلی را قبول شده و به مقطع بالاتر رفتند. در این بین، تعدادی از دانشآموزان هم به مقطع تحصیلی بالاتر از کلاسی که خوانده بودند[جهشی]رفتند.
مربیان در مدرسه چه شرایطی داشتند؟
مربیان همگی دارای مدرک کارشناسی بودند و تجربه کار داشتند. بعضی از مربیان دارای مدرک کارشناسی ارشد بودند. مربیان موظف به مطالعه جنبی و شرکت در دورههای مختلف مربوطه بودند. بهطور مثال در دورههای کوتاه مدت «آموزش کلاس اول»، «آموزش ریاضی به روش چرتکه»، «فلسفه برای کودک»، «تربیت جنسی»، «مونته سوری» و …، که توسط دانشگاه تهران، جهاد دانشگاهی و مراکز دیگر برگزار شده بود شرکت کرده و مدرک پایان دوره دریافت کرده بودند.
در کنار کلاسهای کودکان، جمعهای مشورتی و کلاسهایی برای والدین هم برگزار میشد.
تعطیل کردن مدرسه و دستگیری سامان استوار
در ۹مرداد۱۴۰۱، وزارت اطلاعات در یک حمله گسترده و منظم به منازل دهها شهروند بهایی هجوم بردند. در این یورش، تنی چند از بهاییان از جمله سامان استوار دستگیر شدند.
مدرسه تعطیل شد، بدون آنکه بازدهی آموزشی و پیشرفت علمی دانشآموزانش دیده شود.
سامان استوار پس از چهار ماه و نیم بازداشت موقت، با تودیع وثیقه آزاد شد. دادگاه انقلاب کرج او را به ۵ سال زندان و ۵۰ میلیون تومان جریمه نقدی محکوم کرد و همزمان بهعنوان مجازات تکمیلی حکم داده بود که پس از پایان حبس ۵ سال محرومیت از حقوق اجتماعی، ۲ سال تبعید از استان البرز، ۲ سال منع خروج از کشور، ۲ سال منع انجام هرگونه فعالیت آموزشی و فرهنگی هم باید متحمل شود.
حکم بدوی عینا در دادگاه تجدیدنظر تایید شد و سامان روز شنبه ۱۴مرداد۱۴۰۲، برای گذراندن دوره محکومیت راهی زندان شد. سرانجام، رویای مدرسه جدید او را روانه زندان کرد.
سخن آخر
سامان استوار محکومیت خود را صرفا بهخاطر اعتقاد به دین بهایی میداند، زیرا هیچیک از اقدامات او طبق قوانین کشور جرم محسوب نمیشود. او تعدادی از فرزندان آشنایان خود را به میل شخصیشان گردآورده و به آنان آموزش داده است و همه بچهها زیر نظر آموزشوپرورش امتحان داده و قبول شدهاند.
سامان مینویسد: «امیدمان این بود که فداکاری خانوادهها و تلاش گروهی از نو معلمان، تجربه خوبی برای کل نظام آموزشی ایران عزیز باشد و باعث بهرهوری بیشتر نظام آموزشی شود.»
اگر او در کشوری بهجز ایران ساکن بود، رویایش بهجای در بند کشیده شدن، محقق میشد.