کشتار دگراندیشان، داستان تازهای در تاریخ ایران زمین نیست، ولی ترور شهروندان بهایی حدیث تازهای است که طی شالهای پس از انقلاب روندی رو به افزایش داشته است بیآنکه هیچ فرد یا نهادی حاضر به پذیرش یا پیگیری چنین اقداماتی شود.
نمونههایی از ترور شهروندان بهایی در پیش از انقلاب اسلامی مشاهده شده است. به عنوان نمونه میتوان به غرق کردن «عباس شهیدزاده» در دریای مازندران توسط تعدادی از شهروندان مذهبی متعصب اشاره کرد. جالب اینجاست که پدر این فرد نیز به نام «شیخعلی اکبر قوچانی» چند دهه قبل از کشته شدن فرزندش به دلیل گرویدن به دین بهایی توسط فردی متعصب به ضرب گلوله در مشهد کشته شده بود.
تخریب گورستانهای بهائیان و به آتش کشیدن منازل روستانشینان بهایی در روستاهای «کتا» و «ایول»، طی سالهای اخیر نمونههایی از یورش افرادی به ظاهر ناشناس به اماکن و محلهای زندگی شهروندان بهایی است که با حمایت و چشمپوشی نیروی انتظامی محل بر اقدام آنها صورت گرفته است. ترور شهروندان بهایی اما وجه دیگری از این جریان است که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده است.
اسامی و چگونگی به قتل رسیدن بعضی از شهروندان بهایی طی سالهای اخیر منتشر شده ولی راز قتل بسیاری از ایشان در تاریکخانه تاریخ، سر به مهر باقی مانده است. در زمستان هشتاد و هفت، سه نو- دین بهایی در مشهد که مدتها مورد تهدید وزارت اطلاعات بودند بر اثر تصادف با اتومبیل شخصی ناشناس کشته میشوند. تاکنون هیچ رد یا نشانهای از ضارب یا ضاربان پیدا نشده است. فقط شاهدان عینی اظهار داشتهاند که اتومبیل مزبور دارای پلاک دولتی بوده است.
فهرست زیر اسامی بعضی از کشتهشدگان بهایی طی سالهای اخیر را در بر گرفته که به جز تعدادی اندک از چگونگی به قتل رسیدن و قاتلان آنها هیچ اطلاعی به دست نیامده است.
– «عوض گل فهندژ»، مادر هفت فرزند، در یورش افرادی ناشناس به منازل شهروندان بهایی شیراز در تاریخ ۲۲ آذرماه ۱۳۵۷ به ضرب گلوله به قتل میرسد.
– «ضیاءالله حقیقت»، شهروند ۵۰ ساله بهایی ساکن جهرم هنگامی که از منزل مسکونی خارج میشود توسط یک موتورسوار مورد ضرب قرار میگیرد که منجر به مرگ وی میشود. این حادثه در ۲۲ مرداد ماه ۱۳۵۷ خورشیدی به وقوع میپیوندد.
– «ضیاءالله حقیقت»، شهروند ۵۰ ساله بهایی ساکن جهرم هنگامی که از منزل مسکونی خارج میشود توسط یک موتورسوار مورد ضرب قرار میگیرد که منجر به مرگ وی میشود. این حادثه در ۲۲ مرداد ماه ۱۳۵۷ خورشیدی به وقوع میپیوندد.
– «میرپرویز افنانی» و «خسرو افنانی»، پدر و پسر ساکن میاندواب، پس از غارت منزل مسکونیشان و اخراج از میاندواب با تبر کشته میشوند و جسدشان در خارج از شهر پیدا میشود.
محمدحسین نخعی
– «علی ستارزاده»، شهروند بهایی روستای امیرآباد از حوالی شهرستان بوکان بود که در اول آبان ماه ۱۳۵۸ خورشیدی در راه بوکان به ضرب گلوله کشته میشود.
– «حسن شکوری شیشوانی» که به آیین بهایی گرویده بود، در روز ۱۴ آبان ماه ۱۳۵۸ هنگامی که برای آوردن دختر خردسالش از منزل به مدرسه میرود به ضرب گلوله کشته میشود.
– «روحی روشنی» یکی از اعضای شورای مدیریتی بهاییان تهران در ۱۷ دی ماه ۱۳۵۸ در خیابان ربوده میشود و پس از آن به قتل میرسد.
– «منوچهر حکیم» یکی از اعضای شورای مدیریتی جامعه بهایی ایران، در ۲۲ دی ماه ۱۳۵۹ خورشیدی در مطب خود توسط افراد ناشناس به ضرب گلوله کشته میشود.
– «حبیبالله پناهی»، شهروند بهایی ساکن ارومیه و از فعالان جامعه بهایی شهر مزبور، شبانه توسط افرادی ناشناس در منزل مسکونی خود به ضرب گلوله کشته میشود.
«عزیز زیدی»، کشاورز بهایی در روز سیزدهم فروردین ماه ۱۳۶۳ هنگامی که از بوکان برای خرید سبزی به مهاباد میرود در بین راه با شلیک گلوله از سوی چند مامور کشته میشود.
– «بهمن دهقانی» بهایی شناخته شده روستای محمدیه، بر اثر تحریک روحانی محل، در نهم آبان ماه ۱۳۶۲ خورشیدی توسط گروهی که به منزل وی یورش میبرند، به قتل میرسد.
– «پیمان سبحانی» نوجوان ۱۵ ساله بهایی ساکن سراوان بلوچستان در فروردین ماه ۱۳۶۵ خورشیدی به همراه پدرش از مغازه پنبهفروشی ربوده میشود. آن دو در بیابان مورد ضرب و شتم شدید قرار میگیرند. در این واقعه پسر به قتل میرسد و جسد نیمه جان پدر توسط رهگذران به بیمارستان منتقل میشود.
– «حبیبالله مهتدی» پس از گذراندن چهارسال و نیم حبس و مصادره اموال، در روز پنجم فروردین ماه ۱۳۶۵ در یکی از خیابانهای تهران توسط فردی ناشناس با ضربه جسمی سنگین به سرش به قتل میرسد.
– «حسن محبوبی» یکی از اعضای هیئت یاران ایران هنگامی که جهت شرکت در جلسه یاران ایران عازم بوده در خیابان نزدیک منزل مسکونی بر اثر تصادف با اتومبیل فردی ناشناس کشته میشود.
– اواخر سال ۱۳۸۷ خورشیدی یک پیرمرد بهایی ساکن یزد به نام «نبی تکاپوی» ربوده و پس از مدتی جسد وی در بیمارستان پیدا میشود. خانواده وی از طرف وزارت اطلاعات از پیگیری چند و چون قتل پدرشان منع میشوند.
عطاءالله رضوانی که بود؟
عطاءالله رضوانی در سال ۱۳۴۰ خورشیدی در خانوادهای بهایی در شهرستان بیرجند متولد شد.
سیامک ایقانی
آنطور که یکی از نزدیکان وی اظهار میدارد وی از کودکی اهل مطالعه و درس خواندن بوده و با همت و تلاش خود موفق میشود با پذیرش در کنکور سراسری دانشگاههای ایران در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه علم و صنعت پذیرفته شود. هنوز یکسال از تحصیل وی در دانشگاه نگذشته بوده که انقلاب فرهنگی منجر به تعطیلی دانشگاهها و پس از آن، اخراج استادان و دانشجویان بهایی از دانشگاههای کشور میشود.
بهائیان اخراج شده، گروهی به خارج از ایران برای ادامه تحصیل میروند و گروه دیگر که امید به بهبود شرایط در ایران را دارند اقامت در کشور را برمیگزینند. عطاءالله رضوانی از گروه دوم بود. اوایل دهه شصت خورشیدی صدها شهروند بهایی در شهرهای مختلف ایران به دستور قوه قضائیه بازداشت میشوند. در این برخوردها وی نیز یکی از بازداشتشدگان بوده که پس از مدتی آزاد میشود، ولی چون احتمال دستگیری مجدد وجود داشته است شهر تهران را ترک میکند و به پیشنهاد دوستی برای کار به بندرعباس میرود؛ شهری که تا آخرین لحظه حیات در آن زندگی میکند، خانواده چهار نفرهای تشکیل میدهد و به عنوان یک شهروند بهایی موفق در عرصه صنعت و کسب، شهره میشود.
عطاءالله رضوانی با آنکه مدرک دانشگاهی نداشت، ولی توانست طی سالها کار و فعالیت در شهر بندرعباس خود را به عنوان یک صنعتکار ماهر و زبردست معرفی کند.
او سالها به عنوان یکی از مسئولان جامعه بهایی در بندرعباس شناخته میشد تا آنکه در زمستان ۱۳۸۸ خورشیدی به دستور دادستان کل انقلاب، این نهاد مذهبی بهایی غیرقانونی اعلام میشود. از آن پس، دیگر هیچ مسئولیتی در بین بهائیان شهر نداشت، ولی حسن شهرت او به عنوان یک بهایی در بین اهالی بندرعباس موجب شده بود که طی سه سال اخیر همواره از طرف وزارت اطلاعات و دفتر امام جمعه شهر مورد تهدید قرار بگیرد.
عطاءالله رضوانی در زمینه فروش پمپهای آب فعالیت داشت و همواره از طرف وزارت اطلاعات تحت فشار قرار میگرفت و از حضور وی در مناقصات ممانعت به عمل میآمد. بسیاری از مشتریان او مورد تهدید قرار گرفته بودند تا از داد و ستد با وی خودداری کنند.
خواهر عطاءالله رضوانی «صهبا رضوانی» بیش از سه سال از عمر خود را در زندان اوین گذراند. خواهرزادهاش، «انیسا فناییان» در حالی که دو فرزند خردسال دارد به حکم دادگاه انقلاب سمنان دوران حبس را در زندان سمنان میگذراند (همسرش سیامک ایقانی نیز در زندان بود که چندی پیش پس از سه سال حبس آزاد شد). دایی وی، «محمد حسین نخعی» کهنسالترین زندانی عقیدتی – سیاسی ایران بود که اردیبهشت ماه سال جاری پس از یک سال محکومیت آزاد و هم اکنون دوران حبس تعلیقی را میگذراند.
ترور شهروندان بهایی در بندرعباس
گزارشهای مختلف نشان میدهد که ترور شهروندان بهایی در شهر بندرعباس سابقه دارد. در سال ۱۳۶۵ شمسی یک شهروند بهایی به نام «ایرج مهدینژاد» در منزل مسکونی خود به ضرب چاقوی افراد ناشناس کشته میشود. وی که هنگام قتل ۴۹ سال سن داشت از طرف پدر، بهایی و از طرف مادر، مسلمان بود.
پیگیری خانواده نامبرده منجر به بازداشت همسر، داماد و پسرش از طرف اداره آگاهی شد. در آنجا اعضای خانواده مورد تهدید قرار گرفتند تا پرونده را پیگیری نکنند.
پیگیری خانواده نامبرده منجر به بازداشت همسر، داماد و پسرش از طرف اداره آگاهی شد. در آنجا اعضای خانواده مورد تهدید قرار گرفتند تا پرونده را پیگیری نکنند.
در مردادماه سال ۱۳۸۷ شمسی امام جمعه بندرعباس در خطبههای نمازجمعه نسبت به گسترش فعالیت بهائیان در بندرعباس به مسئولان و مردم هشدار میدهد. متعاقب آن چند ماه بعد یک شهروند بهایی به نام «ایرج میدانی» شبانگاه در محل مطب خود توسط چند فرد ناشناس مورد ضربات چاقو قرار میگیرد. ضربات چاقو به حدی بوده که ابتدا پزشکان امیدی به زنده ماندن مجروح نداشتند، اما با تلاش تیم پزشکی، از مرگ نجات مییابد. چندین ماه بعد یک جوان بهایی ساکن بندرعباس به نام «میعاد افشار» بار دیگر مورد ضرب و شتم و ضربات چاقوی افرادی ناشناس قرار میگیرد. ضاربان پروندههای مذکور هیچگاه پیدا نمیشوند.
انیسا فناییان در کنار صهبا رضوانی
درباره عطاءالله رضوانی نیز یکی از خویشان وی که مایل به ذکر نامش نیست به زمانه میگوید: «شنبه شب، دوم شهریورماه عطاءالله رضوانی با اتومبیل شخصی به منزل دکتر ایرج میدانی جهت تعمیر لوله آب میرود و پس از اتمام کار آنجا را به قصد عزیمت به منزل، ترک و کارگر منزل را تا میدان مرکزی شهر میرساند. کارگر منزل به ما گفت پیش از اینکه سوار اتومبیل آقای رضوانی شود، ایشان حدود نیم ساعت با موبایل صحبت میکرده و چون کارگر بیرون اتومبیل منتظر بوده چیزی از گفت و گوی تلفنی آنها نشنیده است.
در ساعت ده و نیم شب، کورش پسر عطاءالله به پدر تلفن میکند، اما به او جوابی داده نمیشود. وی از دوستان خانوادگی سراغ پدر را میگیرد ولی کسی اطلاعی نداشته و از ساعت ۲۴ دیگر تلفن عطاءالله خاموش میشود. کورش به تمام بیمارستانها و کلانتریهای محل سر میزند، اما نتیجه نمیگیرد. صبح روز یکشنبه سوم شهریورماه، کورش به ستاد خبری اداره اطلاعات مراجعه میکند و سراغ پدر را میگیرد. به وی میگویند اینجا نیست. حدود ساعت ۱۱ صبح از اداره آگاهی با او تماس میگیرند که به آنجا مراجعه کند. پس از مراجعه اطلاع میدهند که اتومبیل پدرش همراه با جسدی پشت فرمان، در خارج از شهر، نزدیک ایستگاه راه آهن پیدا شده است. پس از آن یکی از دوستان خانوادگی آنها برای تشخیص جسد به سردخانه پزشکی قانونی مراجعه و جسد عطاءالله رضوانی را در حالی که دو گلوله به پشت سر وی شلیک شده بود، شناسایی میکند. هیچ نوع سرقتی صورت نگرفته اتومبیل ایشان هم سالم است فقط موبایل آقای رضوانی مفقود شده است.»
این فرد آگاه در پاسخ به اینکه آیا عطاءالله رضوانی مشکلی از نظر مالی یا تجاری داشته است میگوید: «آقای رضوانی تاجر خوشنام و محبوبی در شهر بود و همه فعالیتهای اقتصادی وی شفاف است و طلب کاری ندارد. به همین دلیل اداره اطلاعات چون نمیتوانست بهانهای برای جلوگیری از کسب و کار وی به دست بیاورد به روشهای غیرمحسوس و با تهدید از معامله مسلمانان با او ممانعت به عمل میآورد.»
این فرد مطلع نسبت به پرونده عطاءالله رضوانی میگوید: «فردا چهارشنبه پیکر او تشییع میشود. تا این لحظه جسد وی را به خانوادهاش تحویل ندادهاند و نمیدانیم چه خواهد شد. اداره آگاهی از دکتر میدانی و کارگری که آخرین نفری بوده که مرحوم رضوانی را دیده است بازجویی کرده است. دیگه هیچ تا ببینیم روز چهارشنبه چی میشود.»
آیا داستان قتل دگراندیشان مذهبی در ایران همچنان ادامه خواهد داشت؟