صدها سال است که نحوه حکومت درکشورهای اسلامی مورد کشمکش دینداران و منتقدین دین است، و مشخصا امروز درجمهوری اسلامی ایران قرائت خاصی از اسلام حکمفرماست که منتقدین خود اعم از مومن یا غیرمومن را متهم با دشمنی با اسلام می کند! وجالب اینکه حتی منتقدین مومن و حتی مراجع تقلید مخالف خود را، با القابی مانند شیخ ساده لوح، فریب خورده یا منادی اسلام آمریکایی معرفی میکند.
البته حاکمیت با انحصارگرایی دین،هم سرکوب مخالفینش را به اسم دشمنان اسلام مشروعیت میبخشد و هم سعی میکند پایههای اجتماعی خود را مستحکمترکند یا حداقل روحیه وانگیزه نیروی سرکوب را فعال نگاه دارد.
اما در برخورد با نظام جمهوری اسلامی یا اسلام به مثابه ایدئولوژی آن، امروز دو دیدگاه نمایان است؛ روشنفکران و اصلاح گران دینی که در پی تطبیق دین با دموکراسی و ارایه چهره رحمانی از دین و یا روشنتر بگوییم در پی شکستن قرائت انحصارطلبانه حاکمیت از اسلام هستند که اصلاح طلبان نمود سیاسی این جریان هستند. اما گروه دوم با تمام گوناگونیشان ازچپ تا راست، مواضعشان در برابرحاکمیت گاه متاثر ازحوادث داخلى یا پیرامونى(شارلی ابدو یا خشونتهای داعش والقاعده) روشن و مبتنى برتکنیک نظرى در برابراین قرائت خاص اسلام بهعنوان زیرپایه ایدئولوژی حاکمیت نیست وبعضا مواضعشان خاصیتی ضد دین و دشمنانه نه فقط با این قرائت خاص سیاسى از دین، بلکه بعضا شکل دشمنى با اسلام بهعنوان یک نظام عقیدتى را میگیرد، البته این نکته را نباید نادیده گرفت که حاکمیت با انحصار دین و مشروعیت بخشیدن به جنایات انجام گرفته بنام ایدئولوژی وجودی خود، طبیعتا واکنشهایی بعضا عصبى درمقابل این ایدئولوژی بر می انگیزد! اما دراینکه این واکنشهای عصبی و ضد دین درنهایت بهنفع حکومت تمام میشود و حکومت آن را دوباره بهمثابه سلاحی برای محکم کردن پایههای خود استفاده میکند تردیدى نیست. لازم به ذکراست که وظیفه مخالف سیاسی نه ازمیان برداشتن دین یا جایگزینی آن(که ازعهده کسی ساخته نیست) بلکه اصولا باید برداشتهای خاص یا روشنترسوء برداشتهای خاص از دین را هدف قرار دهد! و یا بالاترازآن بنابرعقیده سکولار خود، باید درتلاش برای جداسازی عرصه دنیوی وعمومی از دخالت این قرائت خاص باشند.
امیل دورکیم درسخنرانی خود بهنام احساس مذهبی درعصرحاضرخطاب به منتقدین غیرمومن یا آزاد اندیش میگوید: درواقع، دین تنها یک نظام عقیدتی نیست، دین قبل از هرچیز نظامی از نیروهاست. انسانی که زندگی مذهبی دارد، فقط انسانی نیست که دنیا در ذهنش به این یا آن شکل تصویر میشود وآنچه دیگران از آن بی خبرند اطلاع دارد، بلکه قبل از هرچیزکسی است که درخود قدرتی را احساس میکند که به طورمعمول فاقد آن است وقتی درحالت مذهبی نیست، احساسش نمیکند. حیات دینی موجد نیروهای بسیارخاصی است، من نمیتوانم این نیروها را دراینجا ترسیم کنم، فقط دریک کلام یادآوری میکنم که همین نیروهاست که کوهها را از جا برمیکنند. خلاصه توقع من از آزاداندیش این است که خود را در برابر دین درهمان وضع روحی مومن قرار دهد، تنها به این شرط است که مقصود مومن را درخواهد یافت از او خواهم خواست که دین را همانطور دریابد که مومن احساس میکند، چون حقیقتا دین جزآنچه برای مومن است چیز دیگری نیست، درنتیجه هرکس درمطالعه دین نوعی احساس دینی درنظرنگیرد، نمیتواند درمورد دین سخن بگوید! درواقع او شبیه کوری است که درباره رنگها حرف میزند.(١)
حاکمیت با علم به قدرت دین، واکنشهاى عصبى یا توهین به دین یا عملی ضد دینی منتسب به مخالفان را بزرگنمایی میکند، مثلا تلویزیون ایران ازکنفرانس برلین، ازبیست ساعت سخنرانی مدعوین، لخت شدن معترضی یا رقصیدن دیگری، یا سخنرانى یا شعارکسى که اصولا ربطی به کنفرانس و برگزارکنندگان نداشت را، مدام بازپخش میکردو با توسل به این قضیه هم درعمل و هم درتئوری دست به سرکوب روشنفکران دینی و دیگر مخالفان زد.
حتی بدون اینکه نامی ازکسی برده باشیم، رسانههای سمعی بصری و سایتهای دولتی مدام اعمال مخالفین درجه دوم و یا حتى درجه سوم حکومت را که وجهه ضددین یا ضدمذهب داشته باشد بازپخش و بزرگنمایی میکنند، تا ازاین طریق مخالفین و مخالفت با خود را به دشمنان مذهب و اعتقادات عامه مردم نسبت دهد، تا سرکوب مخالفین را مشروعیت بخشیده و هم با فرار به جلو بر ضعفهای ایدئولوژی خود سرپوش گذاشته و ازاین طریق بر مدت زمامداری اش بیفزاید.
اگر کمی به عقبتر برگردیم و دومثال بارز دیگر از تاریخ معاصر دراین زمینه میتواند آموزنده باشد:
۱ـ میرزا حسن رشدیه بهعنوان بانی مدارس به شیوه جدید، درآغاز مورد هجوم روحانیان قشری قرارگرفت و چندین بار مدارساش مورد حمله واقع شد، میرزا حسن رشدیه هربار برای نشان دادن حسن نیت خود به اماکن متبرکه سفر میکرد و حتی به کمک آیت الله نجم آبادی موفق مىشود که اشکال ایرادی وعقیدتی مدارس جدید ازطرف قشریون را برطرف کند.(حتى امروز دربسیارى از کشورهاى اسلامى با رویکرد دیکتاتورى سکولار، این مدارس تحمل نمىشوند و اخبار بمبگذارى و حمله به مدارس جدید، نشان از حل نشدن این موضوع توسط قدرت زور را دارد، درحالىکه این مسئله به طریق حل توسط روشنفکرى دینى درایران موضوعیت ندارد.)
۲- رویکرد دوم رویکرد احمد کسروی درمقابل اسلام بود که فارغ از نیت خوب یا بدش، میتوان گفت هیچ دستآوردی بهجز اینکه رادیکالیسم افراطی را تشدید کند، نبخشید.
با مقایسه تطبیقی این دومثال اخیر میتوان به این نتیجه رسید که فارغ از اینکه نماینده سیاسی روشنفکران و اصلاحگران دینی به قدرت دست بیابند یا نه! اما بدون آنها سرنوشت جمهوری اسلامی میتواند، دیکتاتوری سکولار باشد که مطمئنا این دیکتاتوری مبتلا به تسلسل دیکتاتوری خواهد شد، همانطورکه القاعده و داعش از بطن دیکتاتوری سکولار بهوجود آمد و از بطن همان دیکتاتوری هم دوباره تضمینی برای سر بر نیاوردن انحصارگرایان مذهبی نیست.
اما بزرگترین خطرى که روشنفکران و اصلاحگران دینى را تهدید مىکند و به تبع آن حاکمیت و رادیکالیسم بهره گرفته از قرائت خاصى از اسلام را فربه مىکند این است که تحت تاثیرحوادثى که به حاکمیت و قرائت از اسلام سیاسى منتسب مىشود، غلتیدن روشنفکران دینى به رادیکالیسم ضد دینى است!(بخشى از اپوزسیون، جریان روشنفکرى دینى را خطرناکترازحاکمیت مىدانند و با تبلیغات خستگى ناپذیر، سعى مىکنند این جریان را تحت فشار گذاشته، و با ایجاد جو پرتنش در پى این هستند که یا این جریان موضع ضد دین بگیرد و یا با ایدئولوژى حکومت اعلام همبستگى کند) که دراینصورت همان فضاى دوقطبى مورد نظر انحصارگرایان(مؤمنین و کفار) بهوجود مى آید، وجداى از اینکه چه کسى درنهایت پیروز میدان باشد، نتیجه اش منجر به قدرت گرفتن تساهل، مدارا و دموکراسی نخواهد بود!
قهرمان قنبری