روابط جنسیتی در اسلام‌گرایی معاصر

0,,15792715_303,00

شهلا شفیق، پژوهش‌گر و جامعه‌شناس ایرانی ساکن فرانسه معتقد است که مسائل زنان در رابطه با اسلام‌گرایی معاصر، هر چند در رسانه‌ها به عنوان موضوعی مطرح می‌شود، ولی در بحث‌های نظری اغلب در حاشيه قرار گرفته ‌است.

به تازگی کتاب جدیدی با عنوان “اسلام سیاسی، جنسیت و جنس‌گونگی در پرتو تجربه ایران” از پژوهش‌گر و جامعه‌شناس نام‌آشنا، شهلا شفیق، منتشر شده است. این کتاب که چهار فصل را در برمی‌گیرد، سومین اثری است که نویسنده در آن به زوایای گوناگون اسلام سیاسی پرداخته است.

تعریف اسلام‌گرایی

از دید شهلا شفیق که در ابتدای فصل نخست آمده، «اسلام‌گرایی به آموزه‌ها (دکترین) و جنبشی اطلاق می‌شود که اسلام را هم‌چون اید‌ئولوژی‌ای مبارزاتی جهت بسیج مسلمانان حول برنامه‌ی اجتماعی و سیاسی مبتنی بر اصول و احکام دینی مطرح می‌کند.» این فصل که عنوان “اسلام‌گرایی چیست؟” را یدک می‌کشد، با بخش‌های “نمونه‌ی ایران: نتاقض‌ها و پرسش‌ها”، “حجاب زنان” و “اسلام‌گرایی در آزمون جنسیت” تکمیل می‌شود.

در فصل آغازین، شهلا شفیق به بررسی دیدگاه‌های مطرح سه اسلام‌شناس فرانسوی (فرانسوا بورگا، ژیل کپل و اولیویه روآ) و نیز تاریخ‌دان و اسلام‌شناس بریتانیایی-آمریکایی، برنارد لوئیس، درباره‌ی ماهیت اسلام‌گرایی می‌پردازد و آن‌ها را به نقد می‌کشد. روآ و بورگا معتقدند که اسلام‌گرایی، عمدتا پدیده‌ای مدرن است که می‌کوشد مدرنیته‌ای بومی را پایه‌گذاری کند‌. کپل و لوئیس این گرایش سیاسی را واکنشی مذهبی در برابر رویدادهای تاریخی‌ای که عمدتا به زیان دین اسلام انجامیده‌اند، ارزیابی می‌کنند.

شهلا شفیق در کتاب “اسلام سیاسی، جنسیت و جنس‌گونگی در پرتو تجربه ایران”، نقد و بررسی دیدگاه‌های اسلام‌شناسان زن از دنیای عرب را هم مستثنی نکرده است. او هنگام بحث درباره‌ی ‌جنس و جنسیت در پرتو اسلام‌گرایی، دیدگاه‌های موشکافانه‌ی فاطمه مرنیسی، جامعه‌شناس مراکشی و از منتقدان اسلام سیاسی را نیز مطرح می‌کند که با طرح آن‌ها در اوایل سال‌های دهه‌ی ۱۹۹۰ بر جنبش فمینیستی غرب تاثیر گذار بودند. شفیق در حالی‌که بخشی از نظرات مرنیسی را ـ به ویژه در باره‌ی درک اسلامی از جنسیت ـ با نگاهی تاییدکننده بازگو می‌کند، راهکار پیشنهادی این نویسنده را که می‌توان در نظریه‌ی “بازگشت به اسلام اولیه” خلاصه کرد، به نقد می‌کشد.

مسئله‌‌ای دست دوم

در فصل پایانی کتاب، شفیق، مسئله‌ی درک اسلام‌گرایی از جنس و جنسیت را در رابطه با مدرنیت، در مرکز بررسی‌های خود قرار داده است. او ضمن انتقاد از این نکته که موضوع جنس و جنسیت در اغلب بحث‌های مربوط به اسلام‌گرایی یا مورد توجه قرار نمی‌گیرد، یا به آن به عنوان “مسئله‌ای دست دوم” پرداخته می‌شود، می‌نویسد: «مدرنیته، پدیده‌ای تکنیکی یا بوروکراتیک نیست، بلکه فرایندی است که حامل ارزش‌های دموکراتیک و رهایی بخش است. در واقع مدرنیته، فرهنگی است که در کانون آن خود آئینی فرد و جامعه قرار دارد.» او با تکیه بر این اصل، تفاوتی میان دیدگاه‌های اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان در نبرد بین جناح‌های گوناگون صحنه‌ی سیاسی جمهوری اسلامی نمی‌بیند.
کتاب “اسلام سیاسی، جنسیت و جنس‌گونگی در پرتو تجربه ایران” که ابتدا به زبان فرانسه منتشر شده، با ترجمه‌ی رضا ناصحی، در انتشارات خاوران (پاریس) به چاپ رسیده است.
دویچه‌وله برای آشنایی بیشتر با دیدگاه‌های شهلا شفیق، مصاحبه‌ی زیر را با وی انجام داده است.‌

دویچه‌وله: روی جلد کتاب شما، “اسلام سیاسی، جنسیت و جنس‌گونگی در پرتو تجربه ایران” با عکس ندا آقا سلطان مزین شده است. به نظر شما، سیمای ندا در جنبش زنان ایران، به طور کلی و در جنبش فمینیستی در ایران چه معنایی دارد؟

شهلا شفیق: در اين عکس که برای روی جلد برگزيده شد، هنرمند فرهيخته، رضا دقتی، وجوه نمادين چهره ندا را که همانا تجسم آزادی‌خواهی سرکوب شده ميليون‌ها ايرانی‌ست به خوبی نشان داده. اما اين که ندا چنين نمادی شد، نکته‌های مهم ديگری را ياد آوری می‌کند که می‌شود اين طور خلاصه‌شان کرد: ناهمخوانی اساسی رژيم اسلامی با خواسته‌های بی‌شماری از مردم ايران و گره خوردن دمکراسی‌خواهی و خواست برابری جنسيتی و آزادی زنان.

شما در کتاب خود از دیدگاه جنسیتی، دگرگونی‌های اجتماعی در ایران را بررسی می‌کنید و می‌کوشید ابعاد گوناگون درگیری‌های سیاسی ـ اجتماعی نیروهای مختلف پیرامون مدرنیت در این کشور را از این زاویه توضیح دهید. در واقع این گونه ‌خوانش تحولات ایران در مقایسه با نوشته‌های دیگران، ویژگی کتاب شما را تشکیل می‌دهد. در این رابطه، روند جهانی‌شدن که بر مناسبات اجتماعی میان دو جنس و مسئله‌ی جنس‌گونگی و سهم آن در روابط قدرت تاثیر بسزایی داشته است، چه نقشی بازی می‌کند؟‌

من کوشيده‌ام با بررسی مقابله‌های نظری در باره اسلام‌گرایی، چالش‌ها وچشم‌اندازهای اين بحث را در سطح جهانی نشان دهم و از خلال آن به جدل نظری در باره تقابل سنت و مدرنيته که پس از به قدرت رسيدن جمهوری اسلامی در حيطه روشنفکران ايرانی بالا گرفته است، بپردازم . نکاتی که در اين کتاب مطرح شده، زمينه‌ای برای تفکر در باره جهانی‌شدن و تاثير آن بر تحول اسلام‌گرایی هم هست، از جمله در آنچه به ديدگاه نئوليبرال و تاثير آن بر توسعه اسلام‌گرایی برمی‌گردد. به گمان من، اگرچه در رابطه با اسلام‌گرایی معاصر، مسائل زنان همواره جای مهمی را در رسانه‌ها داشته و دارد، در مجادلات نظری که در بالا به آن اشاره کردم، اين مسائل عموما در حاشيه قرار دارد. به زبان ديگر، نظريه‌پردازی در باره اسلام‌گرایی و پژوهش در مناسبات جنسيتی با هم ربط جدی پيدا نمی‌کنند. از جمله موضوعاتی که به آن توجه نمی‌شود و من در اين کتاب به آن پرداخته‌ام، اين‌همانی مدرنيت و مدرنيزاسيون از جانب گرايش‌های متفاوت است که به مدد آن، برخی با تکيه بر ضد امپرياليسم و برخی با پيش آوردن ليبراليسم چشم بر خصلت ضد‌دمکراتيک اسلاميسم فرو می‌بندند. روند جهانی‌شدن کنونی که در آن وجه نئوليبراليستی غالب است، درمشروعيت‌بخشی به اسلام‌گرايان به مثابه نيروی مدرن‌سازی جوامع اسلامی نقش موثری دارد. از سوی ديگر ايدئولوژی اسلام‌گرایی، در همان حال که ازتوسعه وسائل ارتباط جمعی و تسريع مبادلات برای توسعه خود بهره می‌گيرد، از برآمد هويت‌گرایی مليتی، قومی و مذهبی در روند جهانی‌شدن (برای مقابله با پديده نزديک‌تر شدن فرهنگ‌ها و سياليت مرزها) سود می‌جويد. به قولی هم از توبره می‌خورد و هم از آخور. موقعيت زنان و روابط زن و مرد در جمهوری اسلامی ايران، به روشنی نتايج متناقض چنين وضعی را نشان می‌دهد. مثال آن را در مهندسی مدرن صيغه به عنوان راه حلی برای جلوگيری از فساد ( که گويا از آزادی روابط زن و مرد ناشی خواهد شد) می‌توان ديد.

برخی از نظریه‌پردازان بالا رفتن سن بارداری، افزایش سن نخستین ازدواج دختران را به ویژه دلیل مدرنیت رژیم‌های اسلام‌گرا، از جمله ایران می‌دانند. این شناسه‌ها تا چه اندازه ویژگی‌های ضد دموکراتیک اسلام‌گرایی را بی‌رنگ می‌کنند؟

اين گونه نقطه نظرات که در قالب آمار و ارقام، به صورت تحقيقاتی عرضه می‌گردند و ادعای نگرشی عينی و بی‌طرفانه دارند، در واقع بيانگر ناديده گرفتن مناسبات قدرت در شکل‌گيری مناسبات اجتماعی هستند. و از اين رو خواه ناخواه به حذف ابعاد تاريخی و سياسی پديده‌ها دست می‌زنند. حال آن که کافی‌ست داده‌هایی را که به آن اشاره کرديد در متن مناسبات اجتماعی تاريخی و سياسی ايران قرار دهيم، تا بتوانيم دريابيم که آن‌ها بيش از آن که حاصل مدرنيت رژيم اسلامی ايران باشند، نشانگر تناقضات جمهوری اسلامی در پياده کردن الگوی مطلوب خود در کشوری هستند که طی دهه‌ها در مسير مدرنيزاسيون گام برداشته. اين تناقضات از همان ابتدا درطرح “جمهوری اسلامی” که بديل جمهوريت را با ايدئولوژی اسلام‌گرا به هم می‌آميزد، آشکارمی‌شد. و البته در چنبره اين تضاد، جمهوريت فدای ايدئولوژی اسلام‌گرا شد.

در مورد زنان اما از يک سو بايد ياد آور شد که داده‌های مربوط به سن بارداری و ازدواج در ايران، یا غالب ديگر کشورهای اسلامی، مثل کشور پادشاهی مراکش و الجزاير که جمهوری‌ست، به سبب روند مدرنيزاسيون اينان در قرن بيستم، شباهت دارد و دليلی بر امتياز جمهوری اسلامی در اين زمينه نيست. از سوی ديگر، بايد توجه داشت که تحت جمهوری اسلامی، زنانی که با توجه به همين داده‌ها خواهان تغيير در مناسبات سنتی هستند، به قوانينی رجوع داده می‌شوند که آنان را فرودست می‌خواهد و با مشروعيت‌بخشی به سرکوب جنسيتی به خشونت دامن می‌زند. پس پرسش اصلی در معنای مدرنيتی است که از آن سخن می‌رود. آيا می‌توان اين معنا را به مدرنيزاسيون فرو کاست؟ بی‌شک چنين نيست.

برخی از پژوهش‌گران مانند یوسف کورباج که جمعیت‌شناس است و امانوئل تود، تاریخ‌دان و انسان‌شناس، معتقدند رژیم اسلامی ایران، “دموکراسی ناکامل، اما نویدبخش است”. این “دموکراسی” برای زنان چه حقوق و امتیازهایی به ارمغان می‌آورد؟

اين ديدگاه مشخصا، نتايج زيان‌بار احتراز از برخورد پيچيده به مسائل اجتماعی را نشان می‌دهد. منظورم از چنين برخوردی، پيچيده کردن مسائل نيست. بلکه کنار گذاردن ديدگاه ساده‌گرايانه و تقليل‌گراست. اين محققان که يکی از آن‌ها، امانوئل تود، از جمله روشنفکران شناخته شده فرانسوی است، با قلمداد کردن جمهوری اسلامی به مثابه يک دمکراسی ناکامل، در واقع درکی ناکامل و تقليل‌گرا از دمکراسی را به نمايش می‌گذارد که خود حاصل يکی گرفتن مدرنيزاسيون و مدرنيت سياسی است که چشم اندازش دمکراسی است. ناگفته نگذارم که آن دسته از روشنفکران غربی که رويکردی اين گونه به جمهوری اسلامی دارند، در برخورد با کشورهای خود توقعاتشان از دمکراسی بسيار بالاتر است. آيا چنين کم‌خواهی در مورد کشورهایی مثل ايران، بيانگر اين پندار نيست که دمکراسی را بايد نسبت به سطح مردم اين کشورها درجه گذاری کرد؟ آيا در پس اين ارزيابی‌های “جهان سوم‌گرايانه” با يک نوع تحقير روبرو نيستيم که به نحوی پيچيده‌تر، همان ايده کلاسيک برتری غرب را در خود نهان دارد؟ نکته آخر اين که نقش مشوقانه نظريه‌پردازی‌های برخی همتاهای ايرانی اين محققان در باب مدرن ‌بودن جمهوری اسلامی، بی هيچ نقد در باره ضديت ساختاری آن با مدرنيت سياسی، را نبايد دست کم گرفت.

شما با تشریح روابط بین دو جنس زن و مرد در رژیم اسلامی ایران، از یک “مدرنیت مثله‌شده” صحبت می‌کنید که قطعا شامل حال حقوق زنان هم می‌شود. بر این اساس حد و مرز “استقلال و آزادی” زنان در ایران از سوی مراجع قانونی و اجرایی حاکم تعین می‌شود. از سوی دیگر معتقدید که هویت زنان، تا حدی خارج از ایدئولوژی سیاسی حاکم بر جامعه ‌شکل گرفته است. این دو برداشت، در تضاد با هم قرار نمی‌گیرند؟

مفهوم “مدرنيت مثله شده” که با تامل بر تجربه ايران به آن رسيده‌ام، ناظر بر همان نگرش‌ها و عملکردهائی ست که مدرنيزاسيون ( نوسازی) را با مدرنيت سياسی که چشم اندازش دمکراسی است، يکی می‌گيرند و از همين رو علی‌رغم هر نيت خوب يا بد، درجهت نفی دمکراسی گام برمی‌دارند. اين رويکرد در ايران هم در حکومت شاه و هم در ميان مخالفان شاه، چه اسلام‌گرايان و چه غير آن‌ها، از جمله فعالان چپ، غالب بود و به قدرت‌گيری اسلام‌گرايان کمک شايانی رساند. با روی کار آمدن جمهوری اسلامی که برخی در جبين آن بشارت يک مدرنيت بومی را می‌ديدند، به مرور شکاف عميقی ميان خواسته‌های قشرهایی که خواهان دمکراسی بودند و جهت گيری‌های ايدولوژيک رژيم اسلامی شکل گرفت و به بيان رايج ريزش هواداران رژيم هم شروع شد. گسترش نارضايتی‌ها به اشکالی از مقاومت ميان زنان، مثل بد‌حجابی انجاميد که نشانگر اعتراضشان به هويتی بود که رژيم سعی در تحميل آن را داشت و دارد. اما مشاهده اين مقاومت‌ها وشکاف‌ها، به معنی اين نيست که بر اين پندار باشم که چند دهه حاکميت جمهوری اسلامی در ذهنيت اجتماعی و فردی زنان و مردان تاثير نگذاشته است. چنين نيست و تناقضاتی که بدان اشاره کردم، تک تک افراد را درگير می‌کند و تاثيرگذار است. مثال بارز آن تاثيرات مخرب حاکم شدن دروغ بر جامعه است. مگر می‌شود از اين تاثير بر کنار ماند؟ اما تسليم‌شدن به آن هم نه به تمامی‌ست و نه محتوم. مهم اين است که اين سايه ـ روشن‌ها را بتوانيم ببينيم، بی آن که تسليم وهم شويم.

شما پیشتر هم کتابی در باره‌ی اسلام سیاسی نوشته بودید. ضرورت نگارش این کتاب جدید چه بود؟

امروز با نگاهی به گذشته می‌بينم، نکاتی که در دو کتاب پيشين من در باره اسلام سياسی (يکی در باره حقوق زنان و ديگری درتحليل ساز و کار زندان سياسی در جمهوری اسلامی) مطرح شده، هر روز بيشتر به موضوعاتی مورد بحث و کار بدل شده‌اند. و اين خود مرا از تکرار باز داشته و به طرح پرسش‌هایی تازه سوق داده است. موضوع کتاب اخير که دو سال پيش به زبان فرانسه چاپ شده و به همت رضا ناصحی به فارسی در آمده، چند و چونی در مباحث نظری پيرامون اسلام‌گرایی در سطح جهان است، از طريق تامل در تجربه ايران. اين کار حاصل تزی دانشگاهی است که البته مفصل‌تر از جستاری‌ست که به چاپ رسيده و کاری سخت و گاه بس ملال آور طلبيده. بی آن که وظيفه يا ضرورت شغلی در کار باشد؛ در واقع به حکم نياز سخت و سمج برای تامل در راهی که پيموده‌ايم، برای انجامش قدم برداشتم، بی آن که گمان کنم به پاسخ‌های قطعی خواهم رسيد. اما مگر می‌توان از تلاش برای فهم آنچه بر ما گذشته باز ماند؟ اگر چنين کنيم، بی شک ناگزير از تکرار اشتباهاتمان خواهيم بود.