تفاسیر شرک‌آمیز از ولایت فقیه و سکوت علما

کلمه – علی بردبار:

میل به قدرت و استبداد، چنان شهوتی دارد که حد نمی شناسد. این را تاریخ مستبدان می گوید، چنان که هر چیزی را و حتی دین و ایمان مردم را پای آن را ذبح می کنند.

این جمله را ببینید که جانشین ولی فقیه در سپاه در نسبت بین مردم و ولی فقیهعنوان کرده: «نباید سئوالی در کار باشد بلکه فقط تسلیم باشیم و به امر ولی فقیه لبیک گوییم.» آیا چنین ادعایی حتی درباره پیامبر خدا هم بیان شده که جرات بیان آن درباره فردی غیر معصوم، برآمده از یک بوروکراسی معمول زمینی پیدا می شود؟

سال هایی بود که نظریه “کشف” منسوب به مصباح یزدی که معتقد است فقهای خبرگان نه در پی انتخاب و نصب ولی فقیه، که مسئول کشف او هستند، می گذرد. در برابر او آنقدر پاسخ های دینی و فرادینی و حقوقی گفته شد که مدتی بود از این جنس گزافه گویی ها کمتر شنیده می شد. اما مدتی است که دیگر شاگردان مکتب تملق و افراط و نان به روز خوری چون علم الهدی و عبدالله حاجی صادقی، گوینده سخنان بالا، با صراحت و گستاخی بیشتری روی مبنایی ترین فهم های توحیدی پا گذاشته اند و از ولی فقیه یک مقام ربوبی لا یسئل عمل یفعل می سازد.

علم الهدی هم در سخنان مشرکانه مشابهی، رجوع نکردن به ولی فقیه را شرک دانسته و او را همپایه امامت مقام معصوم، امام علی بن ابی طالب (ع) ذکر کرده و با تفسیری که حتی صحت آن نسبت به آن بزرگوار هم محل بحث است، هرگونه بحث و سوالی نسبت به ولی فقیه را شرک عنوان کرده است.

در این باره کسانی که معیار عقل را در رد و پذیرش ادعاها هنوز به رسمیت می شناسند، بدون هیچ تردیدی به اینگونه سخنان می خندند و می گذرند و آنهایی که دل در گرو دین سازگار با عقل دارند، ایمانشان را با این حرف های سبک از دست نمی دهند. آنقدر این حرف ها پوچ و زورگویانه هست که برای عقلای جامعه وقت صرف رد آنها از درون منابع درون دینی نشود. اما آیا علمای دینی غیروابسته به قدرتی پیدا نمی شوند که درد دین و توحید داشته باشند و پاسخ چنین اظهارات مشرکانه ای را بدهند؟ آیا آن روایت را نشنیده اند که اذا ظهرت البدع فی امتی … و آیا این برداشت های شرک آمیز از ولایت فقیه، بدعتی آشکار در دین پیامبر نیست؟

آیا باید سوگمندانه سکوت نهادهای دینی در برابر این تحریف های بزرگ عقل ستیز را به خاطر وابستگی به قدرت یا ترس در برابر آن را ببینیم و نگران آینده دینداری مردم نباشیم؟ مگر در قرون وسطی جز اینگونه تفاسیر از قدرت پاپ و کلیسا بود که غربیان برای همیشه بساط آن زورگویی را برچیدند؟ آیا کسانی که مدعی دغدغه دینداری جامعه اند اتفاقی را که برای باورهای دینی مردم در پی آن رویدادها رخ داد، انتظار ندارند که با این مهمل بافی ها در ایران هم اتفاق بیفتد؟ آیا در برابر خدای خود پاسخی برای سکوتشان دارند؟

علم الهدایی که مردم را گوساله و بزغاله می خواند، طبیعی است که چنین الوهیتی برای ولی فقیه قائل باشد، اما بقیه ای که سکوت می کنند چطور؟

نکته ای را صمیمانه، صادقانه و صریح با علمای بزرگ دینی و مراجع بزرگوار در میان می گذاریم. قاطبه مردم اندک اندک فهمیده اند که این حرف ها را بشنوند، به آن بخندند و از آن بگذرند. هرچه نسل های جوان تر، تحصیلکرده تر و عقل گراتر از راه می رسند، عیار این ادعاها برایشان معلوم تر می شود و حداکثر این حرف ها اسباب تمسخر برای آنها در محافل دوستانه شان می شود. اما در کنار این مساله، حرمت بسیاری از ارزش های دینی از بین می رود که جبران آن معلوم نیست به سادگی امکان پذیر باشد.

علمایی که برای کوچک ترین حرفی خود را موظف به اعتراض و پاسخ گویی می دانند، بدانند که سکوت در برابر این سخنان شرک آلود به معنای پذیرش آن از سوی ایشان تفسیر خواهد شد و هزینه آن را نهایتا علما و نهادها و ارزش های دینی، خشک و تر با هم خواهند پرداخت. اگر چنین سرنوشتی را نمی پسندند، بعید است که با سکوت در برابر چنین شرک گویی های قدرت پسندانه، نه فقط فردای قیامت پاسخ خداپسندانه ای داشته باشند که در همین دنیا شاهد تبعات منفی آن برای جایگاه خود نباشند.

حکومت نیز بی گمان در برابر این تفاسیر از ولی فقیه در امان نخواهد ماند. این تفسیر از ولایت فقیه آشکارا مغایر با آن وعده ای است که بنیانگذار جمهوری اسلامی آن را در برابر دیکتاتوری و متضمن آزادی های مردم می دانست. بی گمان اگر روزی که انقلاب اسلامی به سوی استقرار جمهوری اسلامی می رفت، چنین اظهاراتی به صراحت درباره تعریف ولایت فقیه می شد، مردم تصمیم دیگری می گرفتند. این تئوری سازی هایی که به مرور برای ولایت فقیه صورت گرفته، تدلیسی روشن است که طی آن بر سر مردم انقلابی کلاه گذاشته اند. انقلابی که یکی از شعارهای اساسی آن “آزادی” بود، هرگز قرار نبود تا تاج استبداد از روی سری برداشته شود و با ظاهری دیگر و ادعایی گزاف تر به جایی برسد که مردم سرنوشتشان را به دست کسی بسپارند که نه می شود از او سوال کرد، نه می شود بر او نظارت داشت، و همه اختیارات را هم به او سپرد. اگر چنین است پس بساط مجلس خبرگان، وظایف تعریف شده آن در قانون اساسی و همه انتخابات دیگر برچیده شود و بگویند عمارت اسلامی شیعی همچون اسلام داعشی برقرار است و خلاص. مردم هم تکلیف خود را بهتر تعیین خواهند کرد.