ارسال توسط مرجان تابع بردبار Marjan Tabe Bordbar
طی روزهای گذشته خبری منتشر شد که از عدم صدور جواز دفن برای یک دختر نوجوان ۱۲ ساله در تبریز به دلیل اعتقاد به دین بهایی، اطلاع میداد. با گذشت ۲۱ روز از درگذشت این دختر نوجوان که «مهنا سمندری» نام دارد، مسئولین شهر و گورستان تبریز همچنان پیکر بیجان این دختر نوجوان را بدون ارائه پاسخ به خانوادهاش در سردخانه نگه داشتهاند. در جهت روشنتر شدن بیشتر موضوع، پرسشهایی را با یکی از نزدیکان مهنا در تبریز مطرح کردیم:
– می شود برای شروع، بفرمایید که جلوگیری از دفن جنازه این دختر نوجوان کی رخ داد و چه شد؟
– مهنا در روز سه شنبه ۲۹ مهر ماه به دلیل بیماری در بیمارستان درگذشت. با اصرار خانواده، جسد را از بیمارستان برای غسل و خواندن نماز میت بهایی به خانه منتقل میکنند. البته در بین راه راننده آمبولانس که متوجه بهایی بودن ایشان میشود از بردن جسد به خانه خودداری میکند و میخواهد برگردد که با اصرار و التماس بستگان مهنا، بالاخره جسد او را به خانه انتقال میدهند. پس از غسل، خواندن نماز و کفن شدن به روش بهایی، پیکر این دختر نوجوان را برای دفن به گورستان عمومی شهر به نام «وادی رحمت» میبرند ولی مسئولین گورستان اظهار میدارند که مجوز دفن به غیرمسلمانان در «وادی رحمت» داده نمیشود. از آن تاریخ، جسد مهنا به دلیل بهایی بودن در سردخانه وادی رحمت تبریز نگهداری میشود و تاکنون دفن نشده است.
این اقدام مسبوق به سابقه است و در مورد بهاییان دیگر هم در تبریز اعمال شده است؟
-پس از انقلاب، قبرستان بهاییان تبریز مصادره شد و از آن زمان، اموات بهایی در گورستان عمومی شهر به نام «وادی رحمت» دفن گردیدند تا آنکه در سال ۱۳۹۳ مسئولین «وادی رحمت» از دفن یک متوفی بهایی ممانعت به عمل آوردند. از آن تاریخ به بعد بیش از ۲۰ فرد بهایی در تبریز فوت کردهاند که به هیچ کدام اجازه دفن داده نشده است. بهانهای که مسئولین مربوطه برای این اقدام خویش میآورند اینست که نمیتوان مردگان بهایی را در کنار مسلمانان دفن کرد چون این کار یک نوع تبلیغ محسوب می شود. فقط به شرطی اجازه دفن داده میشود که بهایی متوفی بدون تابوت و طبق شرع اسلام، خاکسپاری گردد. بهاییان هم چون مکان دیگری برای دفن در اختیار نداشتند، در انتظار اینکه مسئولین جایی را برای دفن مرده به ایشان بدهند جسد را به سردخانه گورستان میسپردند ولی متاسفانه، پس از چند روز خبردار میشدند پیکر متوفی بدون اطلاع خانواده و بیانجام مراسم مذهبی توسط ماموران در قبرستان بهاییان شهر میاندوآب یا ارومیه دفن گردیده است. طبق احکام آیین بهایی، در جهت احترام به اموات، فاصله زمانی محل فوت تا محل دفن نباید از یک ساعت تجاوز نماید. با توجه به فاصله شهر میاندوآب و ارومیه تا تبریز که بیش از یک ساعت است، به نظر میآید این اقدام در جهت جریحه دارکردن احساسات مذهبی بستگان متوفی بهایی انجام میشود. در طی این مدت بهاییان تبریز برای تظلم خواهی و گرفتن زمین برای دفن اموات به مراجع مختلف قانونی محلی و ملی مراجعه و نامه نوشتهاند که تاکنون هیچ پاسخی دریافت نکردهاند.
خانواده مهنا سمندری چه اقداماتی در جهت پیگیری وضعیت پیکر فرزندشان انجام دادهاند؟
– دفن تعداد زیادی از بهاییان تبریز طی چند سال گذشته با مشکل مواجه بوده، ولی نگهداری جسد یک نوجوان معلول بهایی به مدت ۲۱ روز در سردخانه «وادی رحمت»، اقدامی بیسابقه و استثنایی بوده است. پدر و مادر مهنا هر دو دارای معلولیت جسمی هستند به همین دلیل برای ایشان پیگیری وضعیت دخترشان بسیارسخت است. مادر مهنا، ناشنوا و پدرش از ناحیه یک پا دچار مشکل است و با عصا راه می رود. با این حال این پدر و مادر بطور پی در پی به دفتر گورستان وادی رحمت مراجعه میکنند ولی تنها پاسخی که دریافت کردهاند اینستکه «احتیاج نیست به آنجا مراجعه کنند. اگر خبری شد به ایشان تلفن خواهند زد» همچنین به استانداری جهت ملاقات استاندار یا معاونین استانداری رفتهاند ولی هیچ کدام به ایشان وقت ملاقات ندادند. خانواده سمندری گمان میکردند چون استاندار از مهنا در هنگام زنده بودن به دلیل آثار نقاشیاش تقدیر کرده بوده شاید به ایشان برای دفن دخترشان کمک کند. چند روز پیش هم به کانون وکلای دادگستری برای گرفتن وکیل مراجعه کردند که هیچ وکیلی حاضر به پذیرش وکالت ایشان به دلیل اینکه پرونده مزبور امنیتی است، نگردید.
علت درگذشت مهنا سمندری چه بود؟
-بیماری مهنا مادرزادی نبود ولی پیشرونده بود. او دچار یک نوع بیماری نادر شده بود. ابتدا در کودکی رشد پاهایش متوقف شد و بعد از چندی از کار افتادند. کم کم سایر اندام های بیرونی بدن وی نیز رشدشان متوقف شد و از کارافتادند، طوریکه در اواخر عمر، مجبور بود با ویلچر حرکت کند. در آخرین روزهای عمرش، این بیماری به اندام های داخلی بدنش نیز سرایت کرد و ریههایش از کار افتادند که موجب فوت وی در سن ۱۲ سالگی شد. البته مهنا دختری با نشاط و امیدوار بود. با آنکه کودکی خردسال بود ولی هیچگاه مشکلات بیماری او را از پا نیانداخت و همیشه راهی برای غلبه بر آنها پیدا میکرد مثلا وقتی پاهایش از کار افتاد از دستانش استفاده میکرد. او عاشق درس خواندن و نقاشی بود. وقتی دستهایش از کار افتادند، قلم را به دهان میگرفت و نقاشی میکرد. یک بار بخاطر همین نقاشیها جایزه گرفت و از دست استاندار تقدیرنامهای دریافت کرد. او در مدرسه معلولین درس میخواند و شاگرد ممتاز مدرسه بود.