این بخشی از خاطرات هانیبال ژزف است، آهنگساز و رهبر ارکستر آشوری اهل ایران که پایهگذار «آنسامبل مسایا» و «آکادمی موسیقی بِن ایل» در ایران بود و اجراهای فراوانی در زمینههای مختلفی از جمله موسیقی کلاسیک، فولک، تلفیقی و کلیسایی به روی صحنه برد. با وجود اینکه، هیچ فعالیت سیاسی نداشت، چندین بار بازداشت و بازجویی شد. او اکنون در آمریکا با پایهگذاری «بنیاد فرهنگ و هنر گیلگمش» فعالیت میکند و در تلاش است تا فرهنگ و هنر آشوری و ایرانی را حفظ کند و به اقوام دیگر بشناساند.
هانیبال در این گفتوگو با ایران وایر از زندگی متفاوتش به عنوان یک هنرمند مسیحی میگوید؛ از برخوردهای امنیتی و بازداشتهایی که به عنوان «یک موزیسین مسیحی» باید تحمل میکرد و کابوسهایی که سالها بعد، در آمریکا هنوز همراهش بودند. او عضوی از جامعه آشوری ایرانی، قدیمیترین مسیحیان ساکن ایران است و این گفتوگو به جز زندگی شخصی او خلاصهای از دغدغهها و شرایط زندگی آشوریان ایرانی را نیز روایت میکند.
***
آشوری، کلدانی، ارمنی و مسیحی واژههایی هستند که در میان عموم جامعه در ایران به جای هم به کار برده میشوند یا دستکم کسی تفاوتی بین آنها قائل نیست. اما در عمل این گروههای اجتماعی با هم تفاوت دارند که نقطه اشتراکشان مسیحی بودن است.
آشوریها در اصل از قوم آشور یا آسور هستند که سرزمینی در پیرامون رود دجله زندگی میکردند و در آغاز تابع حکومت بابل بوده و بعدها با گسترش قدرت خود امپراطوری آشوریان را تاسیس کردند. بخش بزرگی از مردمان این تمدن کهن پس از فتح بابل توسط سپاه کوروش هخامنشی به ایران آورده شدند و با ادغام زبان، فرهنگ و هنرشان به ویژه موسیقی و رامشگری با پارسیان عهد هخامنشی در بدنه فرهنگ ایران جا گرفتند. تا حدی که کمتر کسی امروزه میداند که بسیاری از فراوردههای فرهنگی ایران، از موسیقی و اعیاد گرفته تا خوراک و ریشههای واژگان از مبدا این تمدن آمده است.
هانیبال ژزف همین موضوع را به صورت سادهتر و با جزییات بیشتری توضیح میدهد: «ارامنه و آشوریان دو قوم متفاوت از دو نژاد متفاوت و حتی زبان متفاوت هستند. ما آشوریها سامی هستیم. نقطه مشترک ما با ارمنیها مسیحیت است و به همین دلیل بسیاری از آداب و رسوممان نیز با هم مشترک است. مذهبمان (کاتولیک، پروتستان و ارتدکس) میتواند یکسان یا متفاوت باشد. برای فهم بهتر، یک مسلمان آفریقایی و یک مسلمان ایرانی را در نظر بگیرید. هر دو مسلمان هستند ولی از دو منطقه جغرافیایی و قومی جداگانه آمدهاند و حتی به زبانهای متفاوتی گفتگو میکنند.»
تنهایی و تبعیض؛ حسهای همیشگی هانیبال
تنهایی و تبعیض دو حس کلیدی بودند که هانیبال از کودکی تا بزرگسالی تجربهشان کرد؛ حسهایی که به مرور و با افزایش سن با اضطراب و نگرانی – به خاطر اقلیت بودن – همراه شد. او میگوید: «در هر سنی نوع پرسشها و کنجکاویها تفاوت میکرد. به خاطر شغل پدرم در شهرهای مختلفی ساکن میشدیم که در برخی از آنها تعداد غیرمسلمانان کم بود. برای مردم عادی و همکلاسیهایم دیدن یک کودک چشمرنگی که گاهی شلوارک میپوشد و نامش هم با دیگران تفاوت بسیاری دارد، جالب بود.» همین تبعیضها، باعث میشد هانیبال در کودکی و جوانی از جمع جدا بیفتد و این تبعیض گاهی دامن خانوادهاش را هم میگرفت. هانیبال میگوید: «در هر دورهای برخوردها تفاوت داشت. مثلا یک بار مادر همسایهمان که مسلمان بود را از طرف مدرسه دخترش خواسته بودند که بپرسند، دختر آنها چرا با یک پسر مسیحی دوست است و چرا آنها با یک خانواده مسیحی در ارتباط هستند.»
در سالهای بعد اما مدل تبعیض عوض میشود و هانیبال جوان گاهی تبعیض مثبت را هم تجربه میکند. او دراینباره میگوید: «روزگار کودکیام در دوران قبل از انقلاب گذشت که به نظرم مردم نسبت به دین و اسلام تعصب بیشتری داشتند. چند سال اول بعد از انقلاب هم هنوز تعصب کورکورانهای وجود داشت و اذیت میشدم.»
او به خاطر میآورد که یکبار در هنگام ورود به کانون پرورش فکری زن متصدی بابت عطر زدن به او تشر میزند که، باعث شده روزه اش باطل شود. یا دوران سربازی خود را با یاد می آورد که از طرف روحانی مسلمان به اسلام دعوت شد و از طرفی به او گفته شد که اگر مسلمان نشود، اجازه نخواهد داشت که درجه نظامی بالاتری بگیرد. استدلال این بود که یک مسلمانزاده نباید زیر دست غیرمسلمان قرار بگیرد. به همین دلیل هم بود که هانیبال دو سال به عنوان سرباز صفر دوران سربازی را به سرانجام رساند.
در سالهای بعد اما رفتارها با هانیبال جوان تغییر کرد. خودش میگوید: «با فاصله گرفتن از سالهای اول انقلاب و پایان شور انقلابی، «به مرور تعصبهای شیعی کمتر شد و مردم به ادیان دیگر نیز روی آوردند؛ ابتدا سراغ مسیحیت رفتند. بعد با ایده برگشتن به اصالت ایرانی دین زرتشتی را انتخاب کردند و دستآخر، طوری که این روزها به چشم میخورد، بیدینی رواج پیدا کرد. من در دوران اوج توجه مردم به مسیحیت مورد تبعیض مثبت بودم. یعنی به خاطر مسیحی بودنم محبوب و مورد توجه بودم. اما در همین مورد هم چون متفاوت و تافتهجدابافته پنداشته میشدم، اذیت میشدم.»
هانیبال میگوید، این تبعیض مثبت در دورانی به نفع مسیحیت نیز تمام میشد: «ما از دوران شاه کلیساهای فارسیزبانی داشتیم که فعالیتهای تبشیری میکردند و ویژه مسیحیانی بودند که تازه از اسلام به این دین گرویده بودند و اصطلاحا نوکیش حساب میشدند. این کلیساها بعد از انقلاب هم فعالیت میکردند و در دورانی که، گرایش مردم به ادیان دیگر بالا گرفته بود، در آشنا کردن دیگران با دین مسیحیت موفق عمل کردند اما با برخوردهای امنیتی جمهوری اسلامی و قتلهای زنجیرهای و در نهایت بسته شدن یک به یک کلیساها توسط حکومت، فعالیت این کلیساها بسیار کمتر و محدود به کلیساهای خانگی شد که به صورت مخفیانه تشکیل می شود. با رواج تلویزیونهای ماهوارهای که فعالیتهای تبلیغی و تبشیری میکردند عملا مردم از این آموزهها کناره گرفتند.»
برخوردهای قانونی؛ حلقه محاصره تنگتر شد
هانیبال دوران مدرسهاش را در شهرهای مختلف ایران گذراند تا در نهایت در تهران ساکن شده و در مدرسه آشوریها در تهران تحصیل کرد. او خوب به خاطر میآورد که، برخوردهای تبعیضآمیز رسمی نیز از همان دوران شکل گرفت. او میگوید: «در اولین مرحله دختر و پسرها را جدا کردند. ما در یک مدرسه درس میخواندیم و سرویس مدرسهمان هم یکی بود اما در داخل مدرسه بین دختر و پسرها دیوار کشیده بودند. بعد مدیر مدرسه تغییر کرد و یک مسلمان آمد. محتوای آموزشی نیز به مرور تغییر کرد. کتاب دینی ویژه اقلیتها برای مسیحیان اجباری شد. از جمله اینکه ساعتهای درس زبان آشوری را کمتر کردند.»
بخشی از این مشکلات به مرور شکل قانونی هم به خودشان گرفتند. استخدام رسمی اقلیتها در آموزش و پرورش – و همه ارگانهای دولتی، نظامی و انتظامی – و حتی مهدکودکها ممنوع شد. مدیران مدرسههای اقلیت رسمی نیز تا حدود ۳۰ سال بعد همچنان از میان مسلمانان انتخاب میشدند.
مراقبهای جامعه؛ همکاران پنهان حکومت
هانیبال ژزف در گفتوگو با ایران وایر به جز تبعیض، از یک روش خاص برای کنترل کردن تحرکات و زیر نظر گرفتن اتفاقات در جوامع اقلیت نیز سخن میگوید. به ادعای او در هر بخش از جامعه آشوری یک سری افراد از درون جامعه یا افراد آشنا به احوال جامعه گماشته شدهاند که زبان آن مردم را به خوبی میدانند و با حکومت هم رابطه خوبی دارند. در نتیجه اخبار جامعه را به آنها میرسانند و مراقب هستند که کسی از خط قرمزها بیرون نزد. به ادعای هانیبال، یکی از مهم ترین این افراد، در دورانی که او در ایران بود و به فعالیت حرفهای در حوزه موسیقی میپرداخت، یوناتن بتکلیا، نماینده وقت آشوریها در مجلس بود. او به بازی یکبام و دو هوای این نماینده سابق مجلس اشاره میکند و در این مورد مثال میزند: «با مقامات بلندپایه نظام مثل برادران لاریجانی به سازمان ملل و نشستهای بینالمللی میرفت تا بگوید وضعیت اقلیتها خوب است و هیچ مشکلی نیست. در صورتی که اینطور نبود. از طرفی دیگر در درون جامعه آشوری در حال تشویق، تهدید و ارعاب اشخاص، تشکلها یا کلیساهای آشوری بود تا از شرایط جمهوریاسلامی یا سلایق شخصی او پیروی کنند.»
هانیبال میگوید در طول دوران کار حرفهایاش در ایران تلاش میکرده، نوآوری به خرج بدهد تا بتواند حرف تازهای برای گفتن داشته باشد اما در عین حال، نگران نیز بوده که با برخوردهای امنیتی مواجه شود یا به عنوان سادهترین برخورد کنسرتهایش را لغو کنند.
او میگوید: «در یکی از کنسرتهایم که سه شب در تالار وحدت اجرا شد، از خواننده تکخوان زن استفاده کرده بودم. من نگران بودم که اجرا به بهانه تکخوانی خواننده زن متوقف شود که البته چنین اتفاقی رخ نداد. اما بعد از آن به همین دلیل بسیار مورد فشار و آزار و اذیت قرار گرفتم.»
او با وجود اینکه در حوزه تخصصی خودش، موسیقی کار میکرد و هیچ فعالیت سیاسی نداشت، چند بار بازداشت شده و تحت بازجویی قرار گرفته بود. هانیبال ژزف میگوید: «اولین بار در یک دورهمی دوستانه به همراه همه اعضای آنسامبل موسیقی مسایا دستگیر شدیم. یک هفته بعد از کنسرت موفقی که در سال ۲۰۰۵ در فرهنگسرای شفق داشتیم، با هم قرار گذاشته بودیم که برای رفع خستگی و به افتخار کنسرت موفقیتآمیزمان در ویلای یکی از اعضای گروه در شهر دماوند جشن بگیریم. اما ناگهان چند خودروی انتظامی و نظامی آمدند و ما را با خودشان بردند؛ این دورهمی بسیار سالمی بود. بدون اینکه ماده مخدر یا مشروب داشته باشیم یا کار غیرعادی بکنیم. ما حتی در حال رقص هم نبودیم. بازجویم به عنوان اولین پرسش از من پرسید، نام نماینده آشوریان در مجلس چیست؟ بعدها فهمیدم این جمله یک جور اسم رمز است. که هر بار توسط بازجوها به عنوان اولین پرسش از من پرسیده میشد؛ یعنی ما و نمایندهتان مراقب کارهایت هستیم.»
کلیدواژهای که به جای حس امنیت، آرامش و «دفاع از حقوق آشوریان در مجلس» مرا به یاد زور و اجبار و خیانت میانداخت. در حقیقت نماینده آشوریها در مجلس به جای نمایندگی ما در مجلس و دفاع از حقوقمان، وکیل حکومت در میان آشوریها بود.
هانیبال میگوید: «به دلیل این برخوردهای حکومتی هر روز منتظر بودم مرا بگیرند. با اینکه هیچ کاری به جریانهای سیاسی نداشتم ولی باز هم نگران بودم بازداشتم کنند. از وقتی بدون حکم قضایی و به نام پستچی به خانهمان ریختند تا مرا به خاطر کارهای هنریام از جلوی خانه پدریام بدزدند، هر روز و در همهجا – حتی خیابان – انتظار داشتم مرا ببرند. من مسیحی و همزمان، موزیسین هستم. من هر روز خودم را یک مجرم متحرک تصور میکردم، در حالی که با تمام جان و دلم به فکر خدمت به جامعه و رشد فرهنگ و هنر مردم ایران بودم اما اینها از نظر حکومت جرم بود.»
روزی که قرار بود آخرین کار پیش از مهاجرتم با نام «تناهنگ» را در فضای باز تئاتر شهر اجرا کنم، حدود یک ساعت قبل از اجرا در حالی که داشتیم آماده میشدیم با یک برخورد امنیتی مواجه شدم. یک تلفن ناشناس بود که با لحن بسیار زننده و تندی مرا تهدید میکرد که باید برنامه را متوقف کنید. با این استدلال که کار من همه مجوزهای لازم را دارد، زیر بار نرفتم. مشکل خاصی پیش نیامد تا چند روز بعد.
خودش میگوید: «چند روز بعد زمانی که در خانه پدری بودم، تلفنمان زنگ خورد. آدم پشت خط پرسیده بود، هانیبال آنجاست؟ ما از اداره پست برایش بستهای داریم.» مادرم پاسخ مثبت داده بود و آنها یکی دو ساعت بعد با لباس شخصی آمدند، مرا دم در خواستند و بدون اینکه خودشان را معرفی کنند، دست مرا کشیدند که دستبند بزنند و بربایند. سر و صدا کردم و ناچار شدند به داخل خانه بیایند.»
ماموران بعد از گشتن خانه و بدون اینکه جزییاتی بروز بدهند یا عناوین اتهامی را بگویند، هانیبال را با خودشان به پلیس امنیت اخلاقی بردند. او دو بار در پلیس امنیت اخلاقی و اوین بازجویی شد، بدون اینکه عنوان اتهامی مشخصی داشته باشد. «تمام صفحات فیسبوک مرا پرینت گرفته بودند و مدام میپرسیدند که چرا در فلان گروه عضو هستی یا صفحه گروه بهمان را لایک کردهای. نکته جالب در همه بازجوییها اولین پرسش بود: نمایندهتان در مجلس کیست؟ یوناتن بتکلیا.»
آمریکا؛ خطر انقراض یک قوم
در آمریکا هرچند فشار امنیتی حذف شده و مشکلات سابق چندان وجود ندارند اما هانیبال ژُزف و همکیشان او – به عنوان یک اقلیت در محیط تازه- با مشکلات جدیدی دست و پنجه نرم میکنند. حل شدن در جامعه جدید و دور ماندن از هویت اصلی آشوری و ایرانی از مشکلات بزرگی است که کیلومترها دور از وطن، آشوریها – مثل بقیه اقلیتها – با آن دست به گریبان هستند. اینطور که ژُزف میگوید، فشارهای داخل ایران باعث شده بود که آشوریها منسجمتر عمل کنند و حفظ هویتشان را بیشتر جدی بگیرند. از جمله این سختگیریها به موضوع ازدواج برمیگردد که در بین گروههای اقلیت دینی دیگر هم رواج دارد. از جمله راهحلهای اقلیتهای کمجمعیت برای بقا ازدواج درونگروهی است.
این شرایط در آمریکا اما متفاوت است: «اگرچه در ایران هم جامعه ما از هر نظر رو به اضمحلال است اما در خارج از ایران هم شرایط بهتری نداریم. در آمریکا دوست داریم بچههایمان در جامعه خودمان ازدواج کنند اما جمعیت پراکنده است و اطراف بچههایمان پر از خارجیهایی که همدیگر را میبینند و عاشق میشوند. همینجا ازدواج میکنند، بچهدار میشوند و میمانند و ایران به مرور، یک کشور و هویت دور از دسترس میشود.» کودکان و جوانان آشوری حتی زبان مادری خود را بلد نیستند. چیز زیادی از فرهنگ و هنر آشوری نیز باقی نمانده است. با از دنیا رفتن این نسل حاضر ارتباط کامل فرزندان ما با سرزمین آبا و اجدادیشان کاملا قطع خواهد شد. متاسفانه ما در حال انقراض هستیم. آرزو و تلاش شبانه روزی من در این است که از هر راهی که شده هنر و بخشی از این فرهنگ را حفظ کنیم و به نسلهای آینده منتقل کنیم.