ترجمه‌‌‌ی “چنین‌ گفت زرتشت” یا عارضه‌یِ کین‌توزی؟

چنین گفت زردشت (به آلمانی: Also sprach Zarathustra) نام کتابی فلسفی و شاعرانه است که فریدریش نیچه فیلسوف و شاعر آلمانی آن را طی سال‌های ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۵ نگاشته‌است. شخصیت اصلی این رمان فلسفی شخصی به نام «زرتشت» است که نامش از زرتشت پیامبر گرفته شده‌است. نیچه در این کتاب عقاید خود را از زبان این شخصیت بیان داشته‌است.این کتاب که مهمترین اثر نیچه می‌باشد حاوی نظریاتی چون «ابرانسان»، «مرگ خدا» و «بازگشت جاودانه» به کامل‌ترین صورت و مثبت‌ترین معنی خود است.

هفته‌ی پیش ترجمه‌ی جدیدی از «چنین گفت زرتشت» نیچه (انتشارات پرسش‌، ۱۳۹۳) به لطف دوستی از ایران به همراه ضمیمه‌‌‌ای بر آن به دستم رسید اما شگفت آن بود که از واژه به واژه‌ی این ضمیمه تنها بوی لجاج و عناد و کین‌توزی برمی‌آمد و همین هم مرا وادشت تا درباره‌اش این یادداشت را بنویسم.

فریدریش نیچه

چنین به نظرم آمد که گویا مترجم − منوچهر اسدی − تنها رانه‌‌اش برای ترجمه‌ی چنین گفت زرتشت آن بوده که داریوش آشوری را به نیش و گازهای خود بیازارد و زخم بزند و هرازگاهی هم با واژگانی سخیف (به قول دری‌زبان‌ها) لت و کوب‌اش کند و از این رو مدام در بوق‌اش بدمد: آهای آشوری زبان نفهم! آهای بی‌سواد! و قس علی هذا، آن هم در حاشیه‌ی کتابی که آموزه‌ی نهایی‌اش را به تناوب و تواتر «رهیدن از کین» می‌داند، چرا که این رهیدن را تنها پلی درمی‌یابد که از طریق‌اش می‌توان از چنبرِ انسان و هر آن چه زیاده انسانی است برجهید و به دنیایِ دگرسانِ فراانسان راهی گشود: همان فراانسانی که بر خود (و در بنیاد بر کین‌توزی انسانی خود) چیرگی یافته و هم از این روست که می‌تواند جامعه‌‌ای هنوز نامده را محقق کند: جامعه‌ای که جهان را و خود را فراسوی خیر و شر درمی‌یابد و داوری می‌کند و بنابر این نیک را بد و بد را نیک جلوه نمی‌دهد، چنان که فرهنگ و جامعه‌ی انسانی جلوه می‌‌دهد!

کتاب چنین گفت زرتشت، کتابی است نه تنها برای شناخت منش کین‌توزانه بلکه هم چنین، کتابی است برای چیره آمدن بر آن احساس کین‌توزی که جباریتِ خشن و خوارکننده‌یِ آموزه‌های دینی و اصول اخلاقِ همگانیْ هر انسانی را در معرض آن قرار داده است و به همین دلیل هنگام خواندن این ضمیمه مدام این پرسش در ذهن من تاب می‌خورد که چگونه می‌شود چنین کتابی را خواند و آن را ترجمه کرد و سرانجام چنین لگام گسیخته به نیروی کین‌توزی خود میدان داد؟ ــــ و بر آن‌ چیره نشد؟ ــــ آیا این بدان معنا نیست که مترجم در فهم و انتقال مفاهیم این کتاب و آموزه‌های زرتشت به کلی شکست خورده است؟

البته، هیچ ترجمه‌ای نیست که از عیب و ایراد عاری باشد که از بنیاد چنین ترجمه‌ای محال است چرا که هر ترجمه‌، تنها تلاشی برای نزدیک‌تر شدن به زبان و درونه‌ی متن اصلی است. تلاشی که دست‌کم هر ده سال یک بار باید از نو از سر گرفته شود و چه‌بسا که هر نسل باید هر متن بنیادی‌ای را برای خود و بنابر افق ذهنی خود از نو ترجمه کند تا بلکه بی‌تجربگی‌ها و کاستی‌های ترجمه‌های پیشین در مرور زمان خود را آشکار سازند. ـــــ اما این ترجمه‌ی منوچهر اسدی یک (و چه‌بسا دوـ سه) گام به عقب بود. در همان حالی که ترجمه‌ی آشوری از پس سال‌ها هنوز هم نزدیک‌ترین به چنین گفت زرتشت فردریش ویلهلم نیچه است.

با همه‌ی این، دریغم می‌آید که در این‌جا از ترجمه‌ی روان و دل‌نشین «پیش‌گفتار چنین گفتِ زرتشتِ» بهروز صفدری یاد نکنم که حلاوت خواندن آن در همان سالی که تازه منتشر شده بود، هنوز هم در خاطر من مانده است و از همان زمان چشم به راهم تا شاید روزی کلِ کتاب چنین گفت زرتشت را با ترجمه‌ی او بخوانم. باید اعتراف کنم که همان ترجمه‌ی پیش‌گفتار او بود که برخی از کج‌فهمی‌های مرسوم پیرامون نیچه و چنین گفت زرتشت را در منِ ـــ زیاده هنوز جوان و بی‌تجربه ــــ به درکی دیگرگونه بدل کرد و این پیشامد بی‌تردید مرهون معادل‌های سخته‌ و سنجیده‌ای بود که او برای برخی واژگان کلیدی چنین گفت زرتشت برگزیده بود. برای مثال برای اصطلاح Übermensch معادل فراانسان را برگزیده بود و این برای من بسیار قابل فهم‌تر بود تا معادلی هم‌چون ابرمرد یا ابرانسان که بیش‌تر کلمه‌ی آلمانی Obermensch (واژه‌ی محبوب فاشیست‌ها) را در ذهن تداعی می‌کرد.

بررسی چند داعیه

باری! با دریافت و خواندن این ترجمه‌ی جدید و ضمیمه‌اش‌، کنجکاو شدم و برخی خطاهای آشوری و معادل‌های ترجمه‌ی جدید را با متن اصلی مقایسه کردم. راستش داعیه‌ها و توضیحات منوچهر اسدی (که بدون در نظر داشت روش‌ها و زمان‌های متفاوت ترجمه و بسیار چیزهای دیگر ابراز شده بود) در حد باورناپذیری خنده‌آور و گاهی هم بسیار ‌خشم‌آور بودند چرا که او به جای آن که همت خود را بر آن بگمارد تا ترجمه‌ای پالوده‌تر ودقیق‌تر از چنین گفت زرتشت ارائه دهد و بدین سان کاستی‌های ترجمه‌‌های پیشین را رفع کند، همه‌ی نیروی خود را هزینه‌ی آن کرده بود که داریوش آشوری را در مقام فرد از اعتبار براندازد اما همین لجاج و عناد معطوف به شخص که خود را در لفاف عیب‌یابی در ترجمه نهان می‌کرد، زمینه‌ی غلوها و خبط‌ها و گزافه‌هایی شگفت شده بود تا بدان جا که برخی «درست»های آشوری را به نادرست، و برخی «سهو»‌های او را در ترجمه‌ی جدید به خطاهای مسلم بدل کرده بود.

در این میان برخی سهوها و بی‌دقتی‌ها (که البته باعث گنگی و کج‌فهمی متن نمی‌شدند) در ترجمه‌ی آشوری هم آشکار بودند که مترجم جدید به درستی به آن‌ها اشاره کرده بود اما این اشاراتِ درستِ نادرِ او تأثیر و وثوق‌شان را در آن غوغای سخره و ناسزا که او به راه انداخته بود از دست می‌دادند و مهم‌تر آن که با دیدن و احساس کردن این شدت هردم اوج گیرنده‌ی کین‌توزی‌ مترجم، رغبت پذیرندگی در من خواننده نیز هر باره بر باد می‌شد. با خود می‌گفتم: آخر چگونه می‌شود به یک جان کین‌توز اعتماد کرد حتا همان‌جایی هم که به نگر درست و راست سخن می‌گوید؟

حرف آخر این که به نظرم (نظری به کلی شخصی) این ترجمه‌ی جدید را نباید هرگز جدی گرفت اما با این حال برای آن که این نوشته فقط در سطح حرف و ادعا باقی نمانده باشد، به پنج خطای مسلم ترجمه‌ی جدید و درستی‌های ترجمه‌ی آشوری (به مثابه مشت نمونه‌ی خروار) اشاره می‌کنم با این تأکید دوباره که این وجیزه مدعی نیست که ترجمه‌ی آشوری ترجمه‌ای نهایی از چنین گفت زرتشت است بلکه آن را تا اطلاع ثانوی سرآمد ترجمه‌های چنین گفت زرتشت به زبان فارسی درمی‌یابد.

■ ۱. در زبان آلمانی اصطلاح aus der Haut fahren در زبان روزمره به معنای از کوره در رفتن و خشم ناگهانی است و برای مثال می‌گویند: Es ist zum Aus der Haut fahren یعنی کفر آدم درمی‌آید. یا در نمونه‌ای دیگر گفته می‌شود: Wegen jeder Kleinigkeit fährt er aus der Haut. در این‌جا هم مقصود آن است که او بر سر هر موضوع کوچکی عصبانی می‌شود یا از کوره در می‌رود!

آشوری آن را به همان گونه که هست ترجمه کرده است: از پوست به در آمدن. اما اسدی می‌گوید: این یک ضرب‌المثل است به معنای دیوانگی، دل‌پریشی، رنجوری و آشوری آن را ندانسته و تحت‌الفظ ترجمه کرده است. اول آن که این ضرب‌المثل نیست بلکه Redewendung است یعنی اصطلاح است و در هیچ‌کجایی هم از دیوانگی و رنجوری و دل‌پریشی چیزی نیامده بلکه در همه جا اشاره به خشم ناگهانی و جوش‌آوردن و مهار خود را از دست دادن است. اما در این‌جا آشوری به درستی به گونه‌ای تحت‌الفظی آن را ترجمه کرده است زیرا نیچه با کلمات در این جا بازی کرده و هیچ معنای عجیب و غریبی هم جز همین از پوست به در آمدن را در ذهن نداشته است. او از اهل آخرت سخن می‌گوید که چگونه به دلیل تن‌نادرستی خود می‌خواهند از پوست (یعنی از بدن خود) خارج شوند چرا که با بدن دشمنی می‌ورزند و آن را سبب پلیدی و گناه می‌پندارند و البته که این کسان رنجور هستند اما رنجوری آنان پیش‌تر با کلمه‌ی krankhaft مشخص شده است. (برای آگاهی، بنگرید: منوچهر اسدی، ضمیمه‌ای بر چنین گفت زرتشت، نشر پرسش، ص۳۶)

■ ۲. اسدی خرده می‌گیرد که گزاره‌ی der vom Teufel besessen ist نه به معنای «آن کسی که در تسخیر شیطان است» (چنان که آشوری ترجمه کرده) بلکه به معنای «آن کس که پر شده از ابلیس» است. کلمه besessen در آلمانی به معنای: دیوانه، مجذوب و مفتون است. اشاره به گونه‌ای تسخیر شدگی از سوی نیروهای اهرمنی است که هیچ ارتباطی با پر شدن و انباشته شدن چنان که اسدی ادعا می‌کند، ندارد. راست این است که وقتی در آدمی درد کین‌توزی شدت بگیرد، جهان در چشم‌انداز او باژگونه خواهد شد و از این رو، حتا واژگان نیز در ذهن‌اش معناهایی بس بعید خواهند یافت. معناهایی که به کلی از ساحت دلالت‌ها و اشارت‌های واژگان بیرون‌اند. (برای آگاهی، بنگرید: همان، ص۶۳)

■ ۳. مترجم چنین گفت زرتشت جدید ادعا می‌کند گزاره‌ی Schwüles Herz und kalter Kopf نه آن چه که آشوری ترجمه کرده (دل دم کرده و سرِ سرد) بلکه آن چه من نوشته‌ام (دل و احساسی که از شهرت و لذت دم کرده باشد، و سر و عقلی که از فرط یقین سرد و بی روح باشد،…) درست است و بعد هم اعتراض می‌کند آن گونه که آشوری ترجمه کرده «مبهم است و این ابهام چه نتیجه‌ای دارد؟»!

دقت کنید: مترجم جدید به جای آن که گزاره‌ی چنین گفت زرتشت را ترجمه کند، آن را توضیح داده است و آن وقت به آشوری بد و بیراه می‌گوید که چرا ترجمه‌اش موجز و مبهم است؟ ـــ مگر گزاره‌ی اصلی خودش به گونه‌‌ی دیگری است؟ ـــ پرسش از اسدی مترجم این است که ایشان این همه کلمه‌ی زائد را از کجا آورده است؟ ـــ کلماتی که در گزاره‌یِ اصلی هرگز وجود ندارند! مقصودم این کلمات‌اند (که آن‌ها با برجسته ساختن مشخص کرده‌ام): «دل و احساسی که از شهرت و لذت دم کرده باشد، و سر و عقلی که از فرط یقین سرد و بی روح باشد،…». لطفاً اگر کسی معادل آلمانی این کلمات را در متن اصلی پیدا کرد (من که پیدا نکردم) به من هم اطلاع دهد تا از این بی‌خبری به درآیم!

بنابر آموزه‌های نیچه ژرف بودن همان هنر در سطح ماندن و به سطح آمدن است و این باید راهنمای هر مترجمی نیز باشد. در این جا نیچه از تصویر دو جبهه‌ی هوایی که سبب ایجاد وزش باد (و در نتیجه سبب دگرگونی) می‌شود بهره گرفته است: آب و هوای گرم و مرطوب (شرجی) مناطق ساحلی در برخورد با یک جبهه توده هوای سرد! ــــ و از همین رو ترجمه‌ی آشوری عینِ گزاره‌ی چنین گفت زرتشت است یعنی سرِ سرد و دلِ دم کرده.

(برای آگاهی، بنگرید: همان، ص۶۹)

■ ۴. نمونه‌ی دیگری که اسدی «درستِ» آشوری را آشکارا به «نادرست» بدل کرده است، این جاست: آشوری اصطلاح Wüsten-Heilige به معنای قدیسان صحرا که نمونه‌ی دیگر آن در زبان آلمانی Wüsten-Väter به معنای پدران صحراست، به «زاهد بیابانی» ترجمه کرده است که به مراتب دقیق‌تراز ترجمه‌ی اسدی است که آن را اشتباهاً به «وادی‌های قدیسان» ترجمه کرده. هرکس که با زبان آلمانی به اندازه‌‌ای بسنده آشنایی داشته باشد این خطایِ قطعیِ این مترجمِ زیاده پر مدعا را می‌تواند به روشنی دریابد.

(برای آگاهی، بنگرید: همان، ص ۱۴۲)

■ ۵. به اشتباه دیگری از اسدی اشاره خواهم کرد و دیگر این نوشته را ادامه نخواهم داد برای آن که ترجمه‌ی اسدی مملو از این گونه خطاهاست (و تا ثریا دیوارش کج رفته است) در همان حالی که او ترجمه‌ی آشوری را به آکنده بودن از خطاها و کج‌فهمی‌ها متهم می‌کند.

ببینید: این گزاره‌ی زیاده شناخته شده‌ی چنین گفت زرتشت را اسدی این گونه ترجمه می‌کند: برهوت سربرآورده است: وای بر آن کس که برهوت را کتمان کند!

برای هم‌سنجی اینک ترجمه‌ی آشوری را از همین گزاره بخوانید: صحرا می‌بالد: وای بر آن‌کس که صحراها را نهان دارد! ـــ و این هم گزاره‌ی اصلی در چنین گفت زرتشت:

این جا هم وقتی در هر دوِ این ترجمه‌ها نظر کنیم، درمی‌یابیم که ترجمه‌ی آشوری به ساختار و معنای گزاره‌ی اصلی بسیار نزدیک‌تر‌ است و دست‌کم همچون ترجمه‌ی اسدی یک خطای مسلم نیست. اگرچه من ترجیح می‌دهم آن را چنین ترجمه ‌کنم: صحرا می‌روید: وای بر آن که صحراها نهان دارد. چرا که فعل bergen همزمان هم به نهان داشتن و هم به حاوی و حامل بودن (صحراها) در خود اشاره می‌کند.