مژگان مدرس علوم/جرس: اکنون به طالقانی دیگری نیاز داریم که با توجه به شرایط کنونی کشور، که با صدر انقلاب تفاوت نسلی مهمی پیدا کرده و خوشبختانه برای وحدت ملی آمادهتر است، بار دیگر طالقانی وار بر سر این مردم و این حکومت فریاد وحدت و ائتلاف ملی بر بنیاد برادری و برابری سر دهد، بدان امید که به راه درست بازگردیم.
آقای اشکوری، به عقیده شما چه عناصری در شکلگیری اندیشه سیاسی آیتالله طالقانی نقش داشتند؟
جدای از ژنهای حامل وراثت، معمولا چهار عامل در شکل گیری سیمای اخلاقی، فکری، اجتماعی و سیاسی تمام آدمیان و به ویژه نخبگان و شخصیتهای اثرگذار اجتماعی نقش ایفا میکنند: خانواده، تحصیل و تخصص، استادان و معلمان و الگوهای فکری و اجتماعی. البته نسبت و سهم این عوامل در افراد مختلف متفاوت است و بیش و کم خواهد بود.
زنده یاد آیت الله سید محمود طالقانی چهار سال پس از مشروطه (۱۲۸۹ خورشیدی)زاده شد و در تهران و در خانودهای روحانی پرورش یافته و در حوزه نوبنیاد قم تحصیل کرده و دوران جنگ جهانی اول و دوم و اشغال ایران را دیده و روزگار پر حادثه رضاشاه پهلوی را تجربه کرده و در دو دهه بیست و سی بلوغ فکری و سیاسی خود را شاهد بوده و دو دهه چهل و پنجاه مبارزات سیاسی و انقلابی رادیکالش را به نمایش گذاشته است. همین گزارش چند خطی از زندگی حدود هفتاد ساله طالقانی و دورانی که در آن زیسته و نقشی که آفریده، نشان میدهد که شخصیت فکری و هویت سیاسی و اجتماعی وی از چه منابعی تغذیه کرده و چگونه شکل گرفته است.
طالقانی چشم خود را به جامعه متحول ایران پس از مشروطه گشوده و با توجه به زندگی در تهران، به عنوان پایتخت و مرکز و محور تحولات سیاسی و اجتماعی کشور، بیش از همه تحت تأثیر افکار و اندیشههای رهبران آزادیخواه مشروطه قرار گرفته است. از سوی دیگر او، از طریق آشنایی با اندیشههای مشروطه خواهان و نیز مطبوعات عربی، به گرایشات نواندیشی دینی و جریان اصلاح دینی معاصر متمایل شده و بدین ترتیب، به شکل گریزناپذیری، به اندیشههای سیاسی و اجتماعی مدرن آزادیخواهی و آن هم از نوع چپ عدالت خواهانه پیوسته است. آبشخورهای فکری و سیاسی دین محورانه طالقانی از رهبران مشروطه را میتوان در تمام گفتارها و نوشتارهای وی مشاهده کرد ولی نمونه عالی آن چاپ و بازنشر کتاب مشهور آیت الله نائینی، بزرگترین نظریهپرداز مشروطه، یعنی «تنبیه الامه و تنزیه المله» است که در سال ۱۳۳۴ با مقدمهای مبسوط و شرح به قلم طالقانی منتشر شده است. ضمن اینکه حضور فعال وی در عرصههای سیاسی و مبارزات فکری و اجتماعی عصر خود نیز در شکل گیری اندیشههای سیاسی او مؤثر بوده است. نیز آشنایی و تعامل فکری و همکاری عمیق با کسانی چون مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی و حمایت از دولت ملی دکتر مصدق در سامان یافتن هویت فکری و سیاسی وی سهم قابل توجهی داشته است.
آیا ولایت فقیه به عنوان یک مدل حکومتی در اندیشه طالقانی جای داشت؟
پاسخ یک کلمهای من این است: نه. دلیل آن نیز همان میراث داری طالقانی از میراث فکری و سیاسی جنبش مشروطه خواهی ایران است. مشروطیت بر دو اصل و یا آرمان استوار بود: قانون و قانونگرایی و حق حاکمیت ملی (که معادل امروزین آن دموکراسی است). قانون و حق حاکمیت ملی محصول جهان مدرن غربی بود و ماهیتا غیر مذهبی و در تعارض با نظام سیاسی و اجتماعی تئوکراتیک سنتی. البته در عصر مشروطه کسانی چون خراسانی، نائینی، طباطبایی و بهبهانی جهدی بلیغ کردند تا به نوعی بین آموزههای سنتی دینی و قواعد معتبر فقهی با آموزههای نوین سازگاری ایجاد کنند و حداقل از تعارض و تنش بین جهان سنت و مدرن بکاهند. طالقانی نیز در تداوم همان سنت، از آغاز تا پایان، تلاش کرد تا این سازگاری به سامان برسد. به ویژه سخنرانیها و نوشتههای دوران انقلاب و پس از آن وی، به خوبی این تلاش را نشان میدهد. البته اینکه این تلاشهای صد ساله چه اندازه موفق بوده، داستان دیگری است که باید در جای دیگر بدان پرداخت.
در هرحال «حکومت دینی» با هر قرائتی با «حکومت عرفی» نوع مشروطه و مدرن هر گز سازگار نمیتواند باشد و به ویژه حکومت دینی- فقهی با الگوی ولایت مطلقه با حکومت دمکراتیک مدرن و قانونگرا در تعارض کامل است. در دوران پس از انقلاب، به ویژه در همان مدت کوتاهی که طالقانی عضو مجلس بررسی قانون اساسی بود، بارها و بارها، البته غالبا به تلویح و محافظه کارانه، با مدل ولایت فقیه مخالفت کرد و طبق قول مشهور به اصل ولایت فقیه قانون اساسی نیز رأی مخالف داد.
آیت الله طالقانی در گفتار و نوشتار خود بر لزوم تشکیل نظام شورایی تاکید داشتند و به اعتقاد ایشان، شورا باعث ایجاد روحیه مردمسالاری در نظام سیاسی یک کشور میشود اما الان نگرشی در جامعه حاکم است که شورا را به دلیل انحراف مردم جهت انتخاب افراد ناشایست رد میکنند. دغدغه اصلی آیت الله طالقانی در مردم سالاری شورایی چه بود؟ یا به عبارتی تمایز استنباط آیت الله طالقانی از مسئله شورا با دیدگاه آیت الله نائینی در کتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله در چه بود؟
طالقانی و همفکران و هم نسلانش (بازرگان و سحابی) را میتوان «مشروطه خواه انقلابی» دانست. اگر انقلابی بودن را به معنای تلاش برای تغییر رژیم بدانیم، مشروطه خواهان عصر مشروطه دنبال تغییر رژیم سلطنتی نبودند بلکه به قول نائینی میخواستند «سلطنت مطلقه» را تبدیل به «سلطنت مقیده» یا «شورویه» کنند که نام دیگر آن حاکمیت ملت است. از دهه بیست تا اواخر دهه چهل طالقانی و همفکران برای احیای مشروطه در چهارچوب سلطنت پهلوی تلاش کردند اما استبداد پهلوی تن به اصلاحات مشروطه خواهی نداد، ناگزیر طالقانی و دیگران نیز با نسل تازه انقلابی همراه شده و برای تغییر رژیم کوشیدند.
حاکمیت ملی و یا دموکراسی اصولا بر بنیاد مردم سالاری استوار است. مردم سالاری نیز در دو مدل، که البته در همه جا لزوما در تعارض با هم نیستند، محقق میشود: مدل «لیبرال دموکراسی» و مدل «سوسیال دموکراسی»، اولی عمدتا به نظام حزبی و پارلمانی اهمیت میدهد و دومی بیشتر برای نقش آفرینی و مشارکت هر چه بیشتر تودههای مردم در قالب اتحادیهها و اصناف و انجمنها و به تعبیر امروزی جامعه و نهادهای مدنی اهمیت قایل است و بر آنها تأکید میورزد. اولی نخبه گراست و دومی توده گرا. در مشروطه هر دو جریان و گرایش وجود داشت: «اعتدالیون» جریان نخست را نمایندگی میکردند و «اجتماعیون عامیون» گرایش دوم را.
طالقانی از آغاز تا پایان میراث دار جریان چپ عدالت طلب و توده گرا بود که معتقد بود فقط نقش آفرینی نخبگان غالبا پایتخت نشین برای تحقق حاکمیت ملی و مردم سالاری کفایت نمیکند. انقلاب اسلامی ۵۷ فرصت تاریخی برای طالقانی بود که این ایده هفتاد ساله را تحقق ببخشد. در متمم قانون اساسی مشروطه، اصل «انجمنهای ایالتی و ولایتی» تصویب شده بود که محصول کنش جریان چپ مجلس و انجمنهای نیمه مخفی آن روزگار بود. طالقانی بر اصل شورا تأکید داشت چرا که طبق طرح او و مدافعان نظام شورایی، با تأسیس و تشکیل نهادهای مردمی در عرصههای مختلف از روستا تا شهر از نخبه و غیر نخبه، مشارکت تودههای بیشکل مردم گستردهتر میشود و این امر اولا، مردم سالاری را تقویت میکند، ثانیا، به مردم شخصیت میدهد و موجب رشدشان میشود، ثالثا، وحدت ملی را افزونتر میکند، و رابعا، در نهایت با فاصله گرفتن از نخبه گرایی، خطر تجدید استبداد کاهش مییابد. در گفتارهای پر شور طالقانی در همان مدت کوتاه پس از انقلاب میتوان تمام این اصول را دید. از جمله و روشنتر از همه آخرین خطبه نماز جمعه اوست که در آن صریحتر از همیشه هشدار داد که راه نجات شوراهاست و کنایه آمیز گفت عدهای میگویند که اگر شورا باشد ما چه کارهایم، پاسخ میدهد: هیچ، شما بروید پی کارتان (نقل به مضمون). او با تجربهای که داشت، به نخبگان سیاسی و حزبی مرکزگرا بدگمان بود. گرچه نائینی هم بر اصل شورا و «نظام شورویه» تأکید داشت، اما اصل او عام بود، طالقانی بر نظام شورایی مورد نظر چپ مشروطه خواه اصرار داشت، که البته به شکلی در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم انعکاس داشته و دارد. او در ارتباط با ماجرای کردستان (و البته به طور کلی در بارة معضل اقوام) همین ایده را مفید میدانست که شاید بتوان گفت نوعی «خودگرانی» شمرده میشود.
اما این ایده نه در عصر پهلوی اجرا شد و نه در جمهوری اسلامی جدی گرفته شد. آنچه اکنون هست، کاریکاتوری از نظام شورایی قانونی است. دلیل جدی نگرفتن آن نیز روشن است. نظام شورایی و مشارکت فعال و مستقیم مردم در مدیریت خرد و کلان کشور، با هیچ نوع حکومت خودکامة فردی و صنفی و طبقاتی مرکزگرا سازگار نیست. به ویژه داستان نظام شورایی و حکومت مذهبی با الگوی ولایت مطلقه فردی، داستان جن و بسم الله است. حاکمان جمهوری اسلامی نه تنها شورای مورد نظر طالقانی و نیز آنچه در قانون اساسی اول وجود داشت را اجرا نکردند بلکه در گفتار و رفتار آن را بیاعتبار و مخدوش کردند. به ویژه در قانون اساسی دوم از شوراها کاستند و بر اقتدارگرایی و خودکامگی فردی افزودند.
آزاداندیشی سیاسی مرحوم طالقانی تا چه اندازه در به وحدت رسیدن جامعه پس از انقلاب نقش داشت؟ و شرایط کنونی جامعه تا چه اندازه با آن ایده آل فاصله گرفته است؟
متأسفانه طالقانی چندان زنده نماند تا نقش بیشتر و مهم تری در سیر تحولات پس از انقلاب بازی کند. این در حالی بود که در آن شرایط سخت به وجود و حضور آدمی چون طالقانی نیاز بود. در آن زمان طالقانی در مقام و منزلتی بود که پس از رهبر انقلاب بیمانند بود. او به پشتوانة نیم قرن مبارزه سیاسی و انقلابی و انتشار آموزهها و اندیشههای نوین اسلامی و نیز پرورش نسلی انقلابی در مکتب فکریاش، عملا پس از بازگشت آیت الله خمینی به وطن، شخصیت دوم انقلاب بود. مهمتر از همه مورد توجه و احترام خاص گروهها و گرایشات فکری و سیاسی متنوع کشور بود و دفترش محل مراجعه انواع مردمان و نخبگان سیاسی و انقلابی آن دوران بود.
البته در این میان، جز پشتوانة معتبر مبارزات آزادیخواهانه دراز، افکار و منش سیاسی طالقانی بیشترین نقش را در جامعه انقلابی و انقلاب زده و آشفتة آن زمان داشت. سال ۵۷-۵۸ مردمی از بند استبداد رسته بودند و نظامی دیرپا مطلقا فروپاشیده بود و نظام تازه در حال شکل گرفتن بود. همه جای کشور، به ویژه مناطق مرزی، ناآرام بود. مدیریت اجرایی دولت موقت توانایی لازم برای ایجاد وحدت اجتماعی را نداشت. در آن زمان آیت الله خمینی به عنوان رهبر بلامنازع انقلاب بیشترین نفوذ و اعتبار را داشت اما ایشان پس از پیروزی انقلاب، به سرعت تبدیل شد به رهبر گروه و یا جریانی خاص و تقریبا تمام روحانیون، که در آن زمان در حال تسخیر ماشین دولت بودند، از ایشان پیروی میکرده و از این رو به محور واگراییهای مذهبی و قومی و سیاسی تبدیل شده بودند. در آن زمان تنها و تنها روحانی بلندپایهای که در رأس هرم رهبری انقلاب دغدغه وحدت ملی و اتحاد سراسری و حفظ تمامیت ارضی و فرهنگی کشور را داشت طالقانی بود. او با توجه به منش اخلاقیاش یعنی اعتقاد و باور به اندیشه تساهل و مدارا و اصول فکری سیاسیاش، تلاش میکرد تمام گروهها و جریانهای متنوع اجتماعی دخیل در امر مبارزه و انقلاب با هم در تعامل و همکاری باشند و برای پیشبرد اهداف انقلاب بکوشند و این البته ممکن نمیشد مگر با اعطای حقوق برابر برای همه. اما و هزار اما رهبری انقلاب و دیگر پیروان فکری و سیاسی ایشان، عملا و نظرا، با چنین روش و منشی مخالف بوده و آن را بر نمیتافتند. نگاهی به کارنامة عملی رهبران روحانی انقلاب و طالقانی و نیز گفتارهایشان به خوبی این دو نگرش را نشان میدهد.
اما اینکه امروز جامعه ایران در چه شرایطی است و تا کجا از ایدههای وحدت گرایانة طالقانی فاصله گرفته، اوضاع روشنتر از آن است که نیازی به ارائه پاسخ باشد. خط طالقانی با مرگش مرد و با مدفون شدنش دفن شد. حتی میتوان گفت با خروج زودهنگام طالقانی از صحنه سیاسی انقلاب، راه برای انحصارگرایی مطلق روحانیان هموارتر شد. خط تمرکزگرایی و انحصار تمام منابع قدرت و ثروت و منزلت در صنفی از روحانیون و حامیان و متحدان سیاسیشان، با شتاب به پیش رفت و با حذف بنی صدر از ساختار قدرت، به کمال رسید و همچنان این خط ادامه دارد. اکنون وضعیت به جایی رسیده است که دگراندیشان و غیر خودیها، از هر صنف که باشند، عمدتا باید برای زنده ماندنشان تلاش بکنند و برای جانشان و شاید اندک نوالهای چانه بزنند و در صورت بقای فیزیکی باید شکرگزار ارباب قدرت باشند. البته باید افزود بخشی از همان کسانی که در دهه شصت و هفتاد خود در تثبیت اقتدار انحصاری نقشی مهم داشتند، در طول این سالها، به تدریج از ساختار اقتدار انحصاری روحانی یا فاصله گرفته و یا اخراج شدهاند. شواهد گواه است که این واگراییهای ویرانگر ادامه خواهد یافت. اکنون به طالقانی دیگری نیاز داریم که با توجه به شرایط کنونی کشور، که با صدر انقلاب تفاوت نسلی مهمی پیدا کرده و خوشبختانه برای وحدت ملی آمادهتر است، بار دیگر طالقانی وار بر سر این مردم و این حکومت فریاد وحدت و ائتلاف ملی بر بنیاد برادری و برابری سر دهد، بدان امید که به راه درست بازگردیم.