آوای امواج
آوای امواج داستان عاشقانه ساده ای است
که چیره دستی میشیمیا درفضاسازی، آن را
به رمان خواندنی بدل کرده است و موفق به
دریافت جایزه ادبی(شینچوشا)در سال1954
گردید.
“شینجی”، پسر جوان که پس از پایان مدرسه با
ماهیگیری زندگی خود، مادر و برادرش را
تامین میکند، به دختر یکی از ثروتمندان
جزیره علاقهمند شده است.
پـــــدر
استریندبرگ در این اثر نهفته ترین گوشه
های زندگی خصوصی خود را به صحنه کشیده
است. چیزی که نیازمند توضیح یا تشریح
باشدُ باقی نگذاشته استُ فقط خواننده یا
تماشاگر را وا میدارد که قبلا کتاب
زندگیش را بخوانند. ولی البته گاهی وقت ها
تحریف واقعیت نیز کرده است.
نان آن سالها
روزی که هدویگ آمد، یک روز دوشنبه بود و
صبح همان دوشنبه دلم می خواست، پیش از
آنکه خانم صاحبخانه نامه پدرم را از زیر
در تو بفرستد، لحاف را،ش مثل بیشتر صبح
هایی که توی خوابگاه کارآموزان زندگی می
کردم، بکشم روی سرم. اما خانم صاحبخانه ام
از توی راهرو بلند گفت:«براتون نامه
اومده، از خونه س.» و وقتی نامه رااز زیر
در تو فرستاد، نامه ای به سفیدی برف که در
سایه تیره ای که هنوز توی اتاقم بود،
لغزید، با وحشت از جایم پریدم، چون روی
پاکت به جای نقش مهر گرد پست معمولی، چشمم
به نقش مهر بیضی شکل پست سریع السیر
افتاد…
گرگ بیابان
گرگ بیابان حدیث هنرمند و روشنفکر خسته و
دردمند زمان ماست؛ هنرمند تنها و گوشه
گیری که رنج می برد و با محیط خود
ناسازگاری دارد. او، در آستانه پنجاه
سالگی ، مردی بود آواره و خانه به دوش؛
بدون پیشه ای پایدار، و بی یار و همدل این
آشفته سرگردان مدتی نزد خانواده ای آشیان
گزید. آنگاه همان گونه که آمده است، دگر
بار در سرگردانیهای خود گم می شود. آنچه
از او برجای مانده تنها دفتر یادداشتی
است که به کمک آن از نزدیک با دردهای
فلسفی او آشنا می شویم. این یادداشتها
بازگو کننده تنهایی و رنجی است که هالر می
برد، آدمی که برای همیشه ره گم کرده و
محروم از موطن خویش :محکوم به آوارگی و
تنهایی است
سیمای زنی در میان جمع
کتاب در مورد وضعیت زندگی مردم آلمان و
اسرای جنگی در حین جنگ جهانی دوم و بعد از
آن است و شخصیت اصلی کتاب هم زنی آلمانی
به نام لنی است .
بی نهایت بی نهایت زیبا و شفاف و به صورت
کامل همه اوضاع جنگ ، احساسات مختلف مردم
و به خصوص گروه های مختلف را به تصویر
کشیده . و واقعا موضوع جالب علاوه بر دقیق
و زنده بودن توصیفات توجه به قشرهای
مختلف جامعه است . تا به حال تصویر زنده
تری از این در مورد جنگ نخونده بودم و
واقعا همه وجودم از حس تنفر پر شد . خیلی
قشنگ و دقیق هست . اما حالا اون
چند فصل آخر را هم نداشت نداشت به نظر من
دمیان