دل نوشته نریمان مودت شهروند بهایی در پی حکم۶ سال حبس مادرش

Capture

به گزارش کمپین نه به آزار وزندان هموطنان بهایی:نریمان شهروند بهایی در پی حکم۶ سال حبس مادرش(سودابه مهدی نژاد)

دل نوشته ای را به رشته تحریر آورده است.بیست وچهار شهروند بهایی در دادگاهی در گرگان به بیش از ۱۹۳ سال زندان محکوم شدند.این احکام یکی از احکام سنگینی است که در چند سال گذشته درخصوص شهروندان بهایی صادر شده است.

احکام سنگین بهاییان گرگان الآن مدتیست که اعلام شده… ” … چه بگویم؟! در حال حاضر نه قلمم یارای تحریر کلمات را دارد و نه صدایم قدرت رسیدن به همه جهانیان را!
در این داستان غم ناک من تنها کسی نیستم که صدمه میبیند، اما فرزند یکی از آنان هستم، یکی از همانهایی که جسورانه کاری کرد و بذری پاشید که آیندگان ثمراتش را خواهند دید، میراثی بس شگرف و عظیم، یک میراث با شکوه، مهربانی و مودت خالصانه به نوع بشر و تمام چیزهایی که در آنان تجلی یافته و از قلب نورانیشان به همه دنیا ساطع میشود، ثمره آنان خواهد بود، قرار بود این اتفاق بهاییان ایران را از هم دور کند. قرار بود شکافی باشد که در قلب های هم آغوش و در هم تنیده ی مومنان به امر حضرت بهاالله ایجاد میشود امّا در عوض ریسمانی شد که همه بندگان خدا را، به هم مرتبط کرده است. نزدیکی روحانی، ولی با جدایی جسمانی، اما چگونه به آنان بگویم؟! چگونه بگویم که میتوانید مادرم را به زندان بفرستید، امّا نمیتوانید عشقش را، ایمانش را، دینش را، نورش را از او بگیرید، میتوانید نور را بپوشانید امّا همیشه یک روزنه ی نور هست، تا دل تاریکی را بشکافد و حقیقت را نمایان کند.
اینحقیقت را نمایان کند.
اینروز ها به خیلی چیز ها فکر میکنم، اینکه عدالت چقدر کمرنگ شده، اینکه دنیای من بدون مادرم چگونه خواهد بود! اینکه باید نگران چه چیزی باشم، تنهاییَم؟!
وقتی دیگر او نباشد تا در آغوشش بگیرم، زمانی که بدون او غرق در دنیایی میشوم که در آن تنها هستم…
قصه های او را به ياد می آورم! پایان های خوش آنها مرا برای یک پایان مشابه آماده میکرد! یعنی تمام شد؟! چه کنم؟! شاید این پایانش نباشد، چون با قصّه های بچگیم متفاوت است اما اگر باشد… یعنی باید از تمام افرادی که این بلا را بر سر من و همدردانم آورده اند متنفر باشم! نه! این چیزی نیست که مادرم برایش به زندان خواهد رفت، این چیزی نیست که برایش تحسینش میکنم.
نمیگویم زود میگذرد… چون در نبود او تک تک ثانیه هارا میشمارم تا برگردد، وقتی غم مرا احاطه کند، وقتی در خاطرات کودکی ام غرق میشوم، آن زمان او را در کنارم ندارم، اما میدانم که اگر آنان امروز این رنج را میکشند، فردایی هست که در حال ساخته شدن است…