ترور پدر زانیار مرادی، زندانی کرد به روش نظام
وقتی اقبال مرادی، پدر زانیار مرادی زندانی سیاسی محکوم به اعدام را میخواهند با ترور، اعدام کنند.
اقبال مرادی، پدر زانیار مرادی زندانی سیاسی کُرد محکوم به اعدام در بیستم اسفند سال ۸۷ در کردستان عراق توسط کسی که گفته میشود از عوامل جمهوری اسلامی هدف اصابت ۹ گلوله قرار گرفت. آنطور که اقبال مرادی میگوید این اقدام تروریستی در حالی صورت گرفت که وی هیچگونه فعالیت نظامی بر علیه جمهوری اسلامی نداشته است. یکی از گلوله ها هنوز از بدن این فعال سیاسی کُرد خارج نشده است و در نزدیکی ستون فقراتش قرار دارد. اقبال مرادی همچنین میگوید فرد ترور کننده مبلغ شصت میلیون تومان از اطلاعات جمهوری اسلامی به عنوان پیش پرداخت برای اجرای ماموریتش دریافت کرده بود.
به گفته مرادی، جمهوری اسلامی برای بار دوم یک زن و شوهر کُرد را به سراغ اقبال مرادی در اقلیم کُردستان میفرستد تا او و خانواده اش را با خوراندن قرص سیانور بکشند. زن و شوهر چند روزی در منزل این فعال سیاسی کُرد مهمان میشوند اما پیش از اقدام به ماموریتشان اعتراف میکنند.
بارسوم یک جوان حدودا ۲۳ ساله معتاد کُرد به پیشنهاد مسوول اطلاعات سپاه مریوان به نام هیوا تاب و یکی از کادرهای برجسته سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به نام عثمان جهانی که عضو باند هیوا تاب* بود تلاش میکند تا به بهانه عضویت در یکی از احزاب کُردی خودش را به اقبال مرادی نزدیک کند. در همان ملاقات اولیه اقبال مرادی متوجه اسلحه کلت همراه جوان میشود. جوان کُرد به ماموریتش اعتراف میکند و به ایران باز میگردد و به دلیل عدم موفقیت در اجرای ماموریتش حدود یک سالی را در زندان به سر میبرد.
اقدامات تروریستی جمهوری اسلامی بر علیه اقبال مرادی، پدر زانیار مرادی زندانی سیاسی محکوم به اعدام موضوع گفتگویم با این فعال سیاسی کُرد است که در ادامه آمده است:
س. آقای مرادی، میتوانیم با شما از زبان خودتان آشنا شویم؟
ج. اقبال مرادی هستم. در سال ۱۳۴۰ در شهر مریوان به دنیا آمدم. تا مقطع دیپلم در همان شهر تحصیل کردم. در اوایل انقلاب به دلیل گرایش به یکی از احزاب کردی با فعالیتهای سیاسی آشنا شدم. قبل از آن هم در زمان سرنگونی رژیم شاه در کانون محصلین در دبیرستان فعالیتهایی داشتم. بعد از قیام مردم ایران من هم مثل بقیه جوانهای ایران به فعالیتهای سیاسی روی آوردم. سپس به عضویت یکی از احزاب کُردی درآمدم. من در سال ۶۱ دستگیر و به شش سال زندان محکوم شدم. شکنجه هایی که طی این شش سال خصوصا در زندانهای رضائیه و مریوان توسط اطلاعات روی من اعمال شد همچنان آثارشان روی بدنم مشخص است. بیشتر از شلاق زدن برای شکنجه من استفاده میشد. به صورت وارونه هم آویزانم کردند. آثار دستبندها هنوز روی مچ دستهایم هست. دستبندها را از پشت به صورت صلیبی میبستند. این روش بستن دستبند خیلی آزاردهنده و تحملش بسیار سخت و دردآور بود. شش سال هم به قمشه شهرضا تبعید شدم.
بعد از اتمام محکومیتم در زندانهای مریوان، سنندج و ارومیه به شهر و زادگاه خودم برگشتم. آنزمان مجرد بودم و خودم به تنهایی بدون خانواده به قمشه شهرضا تبعید شده بودم. بعد از بازگشت به مریوان از حوزه نظام وظیفه این شهر درخواست دریافت کارت محرومیت اجتماعی که به آن کارت محرومیت از خدمت میگفتند، کردم. زمان جنگ ایران و عراق بود. با استفاده از این کارت دیگر به خدمت سربازی نرفتم. این کارت به کسانی تعلق میگرفت که سابقه فعالیت سیاسی و زندان داشتند. همچنین بعد از بازگشت به شهر زادگاهم به خاطر گرایشات سیاسیام از سوی ستاد خبری اطلاعات مرتب احضار میشدم. با هر حرکت سیاسی و اعتراضی توی شهرمان مثل شعارنویسی، پخش تراکت و یا نارضایتیهای سیاسی انگشت اتهام رژیم متوجه من بود. به همین دلیل مرتب زیر نظر جاسوسهای رژیم بودم. بارها و بارها به صورت کوتاه مدت یعنی یک ماه و دوماه و حتی گاه تا شش ماه بازداشت و زندانی شدم. در زمان بازداشت به شکلهای مختلفی مورد توهین قرار میگرفتم. از روشهای مختلفی برای در هم شکستن اراده ام استفاده میکردند. من هم به خاطر نبودن امنیت مجبور شدم به کردستان عراق بیایم. در اقلیم کردستان عضو یکی از احزاب کردستان ایران بودم. تمام فعالیتهای من سیاسی بوده است. من فعالیت نظامی نداشتم. هیچ سند و مدرکی هم وجود ندارد که من فعالیت نظامی داشتهام. جمهوری اسلامی به دلیل همین فعالیتهای سیاسی بیشترین فشار را به روی خودم و خانواده ام آورده است. بارها مورد تهدید و سوء قصد قرار گرفتم که از نشانه های ضعف و از خصوصیات نظام جمهوری اسلامی است. متاسفانه خانواده من بارها مورد آزار و اذیت و تهدید قرار گرفتند. بیشتر اعضای خانواده ام در زندان بوده اند. همین حالا پسرم زانیار در زندان است
س: شما تا حالا چند بار هدف ترور قرار گرفتهاید؟
ج: من تا حالا سه بار هدف ترور قرار گرفتم. اولین بار در سال ۲۰۰۹ یعنی در تاریخ بیستم اسفند سال ۸۷ هجری شمسی در عمق خاک عراق هدف حمله تروریستی یکی از عوامل جمهوری اسلامی قرار گرفتم. او به شدت مرا زخمی کرد.
س: عمق خاک عراق یعنی دقیقا کجا؟
ج: یکی از شهرهای عراق، اسمش پنجوین است.
س: جزو کردستان عراق است؟
ج: بله جزو کردستان عراق است.
س: خب چه اتفاقی افتاد؟
دقیقا نه تا گلوله به سمتم شلیک شد که هر نه تا گلوله به من خورد و باعث شد به شدت زخمی شوم. یکی از گلوله ها هنوز در پشتم است. هیچ دکتری قادر به درآوردن آن نیست. نزدیک قلبم قرار دارد. خوشبختانه از آن حمله تروریستی جان سالم به در بردم. حدود سه ماه بعد از این اقدام، سایتهای اطلاعات از زن و شوهری اسم بردند که هر دو خواستهاند خودم و خانواده ام را با قرص سیانور از بین ببرند. آنها نوشته بودند که این دو نفر توسط «اقبال مرادی» یعنی من دستگیر شدهاند. در حالیکه این دو نفر خودشان اعتراف کردند که اداره اطلاعات ما را فرستاده تا خودت و خانواده ات را از بین ببریم. ولی به خاطر اینکه صداقت داشتند و اعتراف کردند خب من هم آزادشان کردم. حالا هم در کردستان عراق هستند. کاری با آنها ندارم. بار سوم یکی دیگر از تروریستهای جمهوری اسلامی که حالا در خاک ایران است برای ترورم از طریق طرح آشنایی و نزدیکی به من تلاش کرد. توطئه او هم برملاشد. خودش اعتراف کرد. من هم آزادش کردم. به ایران رفت.
س: شما در ترور اول مسلح بودید؟
ج: من هم به خاطر امنیت خودم و هم چون در کردستان عراق عضو یکی از احزاب بودم همیشه یک کلت همراه خودم داشتم. فرد تروریست من را میشناخت انگار مدتها دنبالم بود. اما من او را نمیشناختم. بدون اینکه مرا مورد خطاب قرار بدهد با شلیک پی در پی گلوله هایش به پشتم به شدت من را زخمی کرد. بعد هم پا به فرار گذاشت.
س: یعنی از پشت به شما حمله شد؟
ج: بله هر ۹ گلوله به پشتم خورد.
س: گلوله ها از چه نوع اسلحهای شلیک شدند؟
ج: یک کلت کمری که صدا خفه کن هم داشت.
س: توی خیابان این اتفاق افتاد؟
ج: مردم زیادی همیشه در آنجا رفت و آمد میکردند. آن روز بارانی بود. متاسفانه کمتر کسی بیرون بود. فقط تعدادی راننده آنجا بودند. آنها هم به خاطر وجود صداخفه کن روی اسلحه متوجه صدای تیراندازی نشدند.
س: آیا کسی را که به سمت شما تیراندازی کرد، موفق به شناساییاش شدید؟
ج: دوستانی که در ایران داشتم بعد از مدتی عکسش را برایم فرستادند. تروریستی به نام صباح و اهل سنندج بود. البته در مریوان زندگی میکرد. به گفته شاهدان عینی که صباح را در حال فرار دیده بودند از خود اداره اطلاعات در خاک ایران منتظرش بودند تا او را به سلامت برگردانند. شماره من را اطلاعات از قبل داشت. چون مرتب توسط آنها مورد تهدید قرار میگرفتم. بعد از اینکه زخمی شدم و داشتند مرا با آمبولانس از شهر پنجوین به سلیمانیه میرساندند، مرتب با شمارهام تماس میگرفتند که ببینند آیا من زنده هستم یا نه؟ آیا آنها عملیاتشان موفقیت آمیز بوده یا نه؟
س: آیا در لحظه ترور تنها بودید؟ از دوستان و نزدیکانتان کسی همراه شما نبود؟
ج: بله. من اکثر وقت به خاطر رعایت مسائل امنیتی کمتر با دوستانم به جاهای مختلف میروم. چون نمیخواهم مشکلی برای کسی پیش بیاید.
س: وقتی به شما زنگ میزدند به هوش بودید؟ همان لحظه یا بعدا متوجه شدید که به شما زنگ میزنند؟
ج: بله متوجه بودم. چونکه مرتب صدای تلفن را میشنیدم. ولی من هیچ حرفی نزدم. بعدا که روبه بهبودی کامل رفتم با شماره تماس گرفتم. البته از طریق شماره خودم نه. به دوستانم دادم تا تماس بگیرند. از طریق تماس آنها متوجه شدم که شماره متعلق به همان تروریستی است که به من شلیک کرده بود.
س: شما بعد از چند روز با شماره مورد نظر تماس گرفتید؟
ج: حدودا بعد از ۱۲ الی ۱۳ روز که از بیمارستان مرخص شدم. توی بیمارستان شماره را به دوستانم در کردستان ایران فرستادم. آنها پیگیر موضوع بودند. خود تروریست هم اعتراف کرده بود که در ازای پول دست به چنین اقدامی زده بود.
س: شما گفتید فرد تروریست در حین انتقال شما به بیمارستان با شماره شما تماس گرفتهاست؟ پس قاعدتا با یک شماره متعلق به اقلیم کردستان با شما ارتباط گرفتهاست؟
ج: نه با یک شماره از ایران.
س: چطوری توی اقلیم کردستان با یک شماره از ایران با شما تماس گرفته؟
ج: شماره من مال عراق بود. اون با شماره ایران تماس میگرفت.
س: خب آن لحظه در اقلیم کردستان بوده و شما را هدف ترور قرار داده چطوری از طریق شماره ایران با شما تماس گرفته؟
ج: نه او بعد از ترور خیلی سریع به خاک ایران فرار کرده بود. من چون حدودا چهار ساعت توی بیمارستان پنجوین بستری بودم. در آنجا چهارتا از گلولهها را از بدنم خارج کردند. موقعیکه من را به سلیمانیه اعزام کردند، وضع من بهتر بود و میتوانستم حرف بزنم. او حدودا چهار الی پنج ساعت بعد از تیراندازی با شماره من تماس گرفت.
س: گفتید ۹ گلوله به بدنتان خورده است. این گلولهها دقیقا به کدام نقاط بدنتان اصابت کردند؟
ج: یکی به شانه راستم خورد. یکی دیگر هم شش یا هفت سانت آنطرفتر روی بازویم خورد که از زیر بغلم رد شد و به داخل شکمم رفت. بقیه از پشتم به من خوردند که دوتایشان توسط دکتر در شهر پنجوین از بازوی چپم خارج شدند. بقیه شان دقیقا پشتم بودند. گلوله ها از پشت به داخل شکمم رفته بودند ولی به قلبم اصابت نکرده بودند. یکی از گلوله ها که خطر داشت به قلبم بخورد خوشبختانه به همان ستون فقراتم اصابت کرده و آن را دچار آسیب دیدگی کرده است. موقع ترور یک کتی تنم بود که زیر باران خیس شده بود. همین کت خیس اثر گلوله ها را روی بدنم کمتر کرده بود. والا طبق نظریه پزشکهایم همان یک گلوله میتوانست ستون فقراتم را بشکند و به قلبم اصابت کند. کلا گلوله ها از پشت به من خورده بودند.
س: آیا بعد از این ترور جایی از بدن شما دچار معلولیت نشد؟ اینکه مثلا سلامت نقطهای از بدنتان را برای همیشه از دست بدهید؟
ج: چرا شانه راستم مشکل دارد. دست راستم به صورت نیمه فلج و همیشه بدون حس است. حالا با نرمشهایی که میکنم تقریبا میتوانم روی دستم کنترل داشته باشم. و همان گلولهای که گفتم هنوز در پشتم است. نزدیک ستون فقراتم است اما به مهره ها نخورده است. آن گلوله هم موقع سرمای شدید اذیت میکند. جایش کبود میشود. موقعیکه درد دارم دیگر نمیتوانم به پشت بخوابم. بارها و بارها پیش بهترین متخصصان عراق رفتم اما آنها هم بعد از عکسبرداری نتوانستند گلوله را از پشتم در بیاورند.
س: آیا در خارج از اقلیم کردستان مثلا در کشورهای اروپایی برای شما امکان معالجه وجود ندارد؟
ج: راستش را بخواهید به من گفتهاند که چنین امکانی وجود دارد اما به خاطر موقعیت زانیار و موقعیت خودم نمیتوانم به اروپا بروم. خودتان میدانید که زانیار به خاطر من دستگیر شده است. در حال حاضر مهمترین مسئله برای من مسئله زانیار است. فکر کنم اگر از اقلیم کردستان بروم آنها دستشان برای کشتن زانیار و اعدام کردنش بازتر میشود. چون هر کسی میداند که زانیار مثل یک گروگان دستگیر شده است. آنها بعد از عدم موفقیت در سوء قصدشان به من بعد از مدت کوتاهی زانیار را گرفتند. من ابتدا فکر میکردم که زانیار را به خاطر این گرفتند که من را وادار به سکوت و تسلیم بکنند. بعد از ۹ ماه بی خبری از وضعیت زانیار به او اتهام عضویت در کومله و جاسوسی برای آمریکا را زدند. زانیاری که آن موقع حتی کمتر از ۱۷ سال سن داشت. این بیشتر من را آزار میداد که بعد از نه ماه بی خبری اتهام تروریست بودن و یا جاسوسی برای بریتانیا و عضویت در حزب کومله را به او میزدند. هر کسی که توی کردستان من و یا خانواده من را میشناسد به خوبی میداند که رشد و بلوغ فکری زانیار آنزمان در حدی نبوده که بخواهد مسائل سیاسی و اجتماعی را تجزیه و تحلیل بکند تا بتواند حزب و یا جریانی را برای مبارزه انتخاب کند. چونکه زانیار درس میخواند. و ابدا از مسئله سیاست و یا عضویت در احزاب چیزی نمیدانست و سر در نمیآورد. داشت زندگی خودش را میکرد و درسش را میخواند. زانیار موقع دستگیری کمتر از ۱۷ سال سن داشت.
س: زانیار بعد از اولین حادثه ترور برای شما دستگیرشد؟
ج: بله. فکر میکردم فقط برای این زانیار را گرفتند که من را وادار به تسلیم و سکوت در مقابل ناعدالتی های رژیم بکنند و اینکه دست از فعالیتهای سیاسی بردارم. چون من بنا به موقعیتم در حزب، فقط کار سیاسی انجام میدادم و ابدا به صورت مسلحانه هیچ اقدام نظامی علیه جمهوری اسلامی نداشتم. کارم کار تشکیلاتی، سیاسی و سازماندهی تشکیلات بوده است. به همین دلیل جمهوری اسلامی بیشتر روی من و خانواده من حساس بوده است.
س: اولین باری که هدف ترور قرار گرفتید، همسرتان با شما در اقلیم کردستان بود یا شما تنها بودید؟
ج: بله خانم بنده نیز در اقلیم کردستان بود. به همراه یک دختر که الان سیزده سال سن دارد.
س: پس چرا زانیار با آن سن کمش در کردستان ایران ماند؟
ج: من بنا به درخواست پدر و مادرم او را به ایران فرستادم. چونکه پدرم چهار پنج ماه قبل از اینکه من مورد سوء قصد قرار بگیرم به پیشم آمد و گفت: «خواهرهات همه شوهر کردند و به سر خانه و زندگی خودشان رفته اند. برادرهات هم همین طور. من دوست دارم چونکه تو پسر بزرگم هستی و زانیار رنگ و بوی تو را دارد اگر اجازه بدهی بجای تو پیش ما بماند. من مواظبش هستم.» من این تصمیم را به اختیار زانیار گذاشتم. چونکه زانیار قبل از آن پیش خودمان بود. زانیار هم به خاطر احساسیکه به پدر و مادرم داشت بنابراین پیشنهادشان را قبول کرد و گفت «باشد من میروم از پدربزرگ و مادربزگم مراقبت میکنم چونکه عموها و عمه هام نیستند. سعی هم میکنم درسم را همانجا تمام کنم.» او پیش پدر و مادرم رفت و همانجا ماند اما متاسفانه بعد از سوء قصد به من زانیار را گرفتند.
س: شما گفتید کلت دارید. آیا کلتتان در زمان ترور همراهتان بود؟ از آن برای دفاع از خود استفاده کردید؟
ج: چرا. من به محض اصابت اولین گلوله به زمین افتادم. کلت توی جیب کتم بود. خواستم کلت را در بیاورم که تروریست متوجه شد میخواهم چه کار کنم. به همین دلیل گلوله بعدی را به شانه راستم زد. اسلحه کلت از دستم افتاد. برای اینکه به کلت دسترسی پیدا نکنم از پشت سر در فاصله دوسه متری به پشتم گلوله میزد. هر بار که سعی کردم بلند شوم با شلیک گلوله مرا روی زمین میانداخت. حدودا دوسه متر از کلتی که دست خودم بود فاصله گرفتم. وقتی که گلوله هایش تمام شد خواست کلت مرا بردارد ولی من با یک جهش پریدم و کلت خودم را برداشتم. منتها به خاطر اینکه بارندگی بود – جایی که مرا مورد سوء قصد قرار داد یک جای خاکی تقریبا مثل پارکینگ ماشینهای سنگین بود- گل و لای بود به همین دلیل گِل لایِ چکش گلوله گیر کرده بود. خواستم بهش تیراندازی کنم ولی گلوله شلیک نشد. تا گلوله را دربیاورم و مجددا بخواهم شلیک کنم او پابه فرار گذاشت. حدود پنجاه شصت متری از من فاصله گرفته بود. من علیرغم سوراخهایی که روی بدنم ایجاد شده بود و نیز علیرغم خونریزی شدید محل زخمهایم چندتا گلوله به سمتش شلیک کردم اما متاسفانه هیچکدام از گلوله هایم به او برخورد نکرد.
س: در این شرایط مردم جمع نشدند؟ کسی به شما کمک نکرد؟ کسی برای دستگیری ترور کننده تلاش نکرد؟
ج: نه. یک عادتی توی اقلیم کردستان هست. نمیدونم دقیقا چه چیزی بود ولی مردم آنزمان به دلیل بارندگی کمتر بیرون بودند. دوسه نفر هم که متوجه شدند متاسفانه فرار کردند.
س: آیا پروندهای برای این ترور اول در دادگاههای اقلیم کردستان تشکیل شد؟
ج: بله یک پرونده تشکیل شد. پلیس محلی و دادگاه مرا احضا کردند و گفتند از کی شکایت دارید؟ دادگاه مرتب مرا احضار میکرد. گفتم من شکایت از فرد خاصی ندارم. طرف مقابل من جمهوری اسلامی و تروریستهایش است. اگر میتوانید حقم را از جمهوری اسلامی و تروریستهایش بگیرید خب بفرمایید. من از آنها شکایت دارم. دیدم که آنها هم به خاطر اینکه وقتکشی کنند و دیگر من را احضار نکنند وقتی که این حرف را زدم دیگر مرا احضار نکردند. به این ترتیب پرونده مختومه شد.
س: گفتید دوستانتان ترورکننده را در ایران شناسایی کردند. ایشان اهل سنندج و ساکن مریوان بودند. هیچ تلاشی برای مجازات این فرد و یا گرفتن انتقام نکردید؟
ج: من باوری به مسئله انتقام ندارم. من اگر میخواستم انتقام بگیرم خیلی وقت پیش این کار را میکردم. نمیگذاشتم حتی یک هفته طول بکشد. میتوانستم در کمتر از یک هفته او را سربه نیست کنم یا بگویم ترورش کنند یا بکشند یا به پیشم بیاورندش. اولا گفتم ببینم به خاطر چی مرا مورد سوء قصد قرار داده است. در واقع یکی از دلائلی هم که باعث شد من هیچ اقدامی نکنم دستگیری زانیار بود. گفتم شاید مسئله زانیار به این خاطر بوده که بخواهند من هویت این تروریست را افشاء نکنم و یا هیچ اقدامی علیه او انجام ندهم
س: در مورد ترور دوم گفتید که یک زن و شوهر قصد ترور شما را داشتند. لطفا بیشتر درباره ترور دوم توضیح بدهید.
ج: وقتی اسم من را (اقبال مرادی) را سرچ کنید و به سایتهای اطلاعات نگاهی بیندازید خود آنها در این باره افشاگری کرده اند. آنها اسم این زن و شوهر را افشا کردند در حالیکه هردویشان اسامی دیگری پیش من داشتند. این زن و شوهر به خانه ما آمدند و گفتند که میخواهند با حزب ارتباط بگیرند. من در ابتدا مشکوک شدم.
س: آنها را از قبل میشناختید؟
ج: قبلا نه. ولی نمیدانم دقیقا از طرف چه کسی این زن و شوهر به من معرفی شدند. هر کسی شماره مرا بنا به موقعیت تشکیلاتیام میداند. وقتی آنها با من ارتباط گرفتند خب گفتم شاید مثل کسانی هستند که میخواهند توی کردستان فعالیت سیاسی بکنند یا به ما نزدیک بشوند. خیلی هم خوشحال شدم که کسانی مثل این زن و شوهر پیدا شدند که قصد فعالیت سیاسی علیه نظام و بی عدالتی های موجود در جامعه را دارند. همین من را خوشحال کرد. اما وقتیکه آنها آمدند از شیوه حرکات و رفتارشان پی به این وضعیت بردم که حتما ریگی به کفش دارند. با پرسشهایی که از آنها کردم خودشان مجبور به اعتراف شدند. هر دوی آنها در اعترافشان گفتند که «اطلاعات از ما خواست با دریافت پول زیاد و امکانات زیاد به شما و خانوادهات قرص سیانور بدهیم و همه شما را بکشیم. گفتند قرص سیانور را توی چایی یا آب شما بریزیم.»
س: این زن شوهر برای اعتراف تحت هیچ نوع فشار خاصی از سوی شما قرار نگرفتند؟ فقط از طریق گفتگو به این مسئله اعتراف کردند؟
ج: بله صادقانه میگویم. آنها خودشان اعتراف کردند. به خاطر آن اعتراف هم از آنها گذشتم. گفتم چون این صداقت را نشان دادید بنابراین من شما را میبخشم. گفتند ما دیگر نمیتوانیم به ایران بازگردیم. من هم به آنها گفتم خودتان میدانید. احزاب کردی اینجا هستند. میتوانید به یکجایی بروید. همین کار را هم کردند. فکر کنم حالا عضو یکی از احزاب کردی هستند. من اولین باری است که از هویت آنها پرده بر میدارم. اگر خودتان هم صلاح دانستید از توی همان سایت اطلاعات که اسمشان را بردند، میتوانید از آنها اسم ببرید. یعنی یک حزب اینقدر بی مسئولیت بوده که دو نفر تروریست را توی خودش جا داده است. فقط این نیست. حتی میدانم چه کسی پسرم زانیار را انداخته است توی ماشین اطلاعات و حالا توی یکی از این احزاب کُردی است.
س: این زن و شوهر اهل کدام یکی از شهرهای کُردستان هستند؟
ج: بین مریوان و سنندج. اهل یکی از روستاهای بین مریوان و سنندج هستند.
س: این زن و شوهر بچه نداشتند؟
ج: نه بچه نداشتند. تازه ازدواج کرده بودند.
س: آیا موقع اعتراف به شما قرص سیانور را نشان دادند؟
ج: بله.
س: آیا حزبی که آنها را پذیرفته میداند که این زن و شوهر قصد چنین کاری را داشتهاند؟
ج: دقیقا نمیدانم ولی باید بدانند چونکه توی سایتهای اطلاعات از این دو نفر اسم برده شده است.
س: یعنی اسم واقعی شان در سایتهای اطلاعات نوشته شده است؟
ج: پیش من اسم دیگری داشتند ولی اسم واقعی شان همان اسمی است که من از طریق سایتهای اطلاعات فهمیدم چه کسانی هستند.
س: شما با حزب مورد نظر هیچ صحبت نکردید که این زن و شوهر یک چنین سابقهای دارند؟ حداقل برای حفظ امنیت خودشان؟
ج: نه. چونکه من قبلا عضو همین حزب بودم. به خاطر اختلاف فکری که با آنها دارم در این رابطه نمیتوانم چیزی بگویم. چون احتمال دارد اصلا به من اعتماد نکنند. به خاطر همین هم ممکن است بگویند دروغ میگویی یا میخواهی به افرادمان تهمت بزنی. من این حرف را نزدم ولی پیش چندتا از کادرهای برجسته شان که از دوستانم هستند همین موضوع را پیش کشیدم ولی پنج شش ماه پیش آنها را از دور در یک راهپیمایی برای حمایت از زندانیان سیاسی در شهر سلیمانیه دیدم. فهمیدم هنوز توی کردستان ماندگارند. آنطور که شنیده بودم میخواستند به اروپا بروند دیگر نمیدانم رفتند یا خیر.
س: از آنها به دادگاههای اقلیم کُردستان شکایت نکردید؟ اصلا برای ترور دوم در اقلیم کُردستان پروندهای تشکیل دادید؟
ج: نه. من به آنها قول دادم. طبق قولی که به آنها دادم این کار را نکردم. حکومت اقلیم هم به قول معروف از آب گِل آلود ماهی میگیرد. من بنا به قولی که به آن زن و شوهر دادم «گفتم آزادتون میکنم و کاری به شما ندارم» بنابراین به قولم وفا کردم. اگر میخواستم با حکومت اقلیم یا دستگاه قضاییاش هماهنگی کنم و یا کاری بکنم جمهوری اسلامی بیشتر از این موقعیت سوء استفاده میکرد چونکه همانطور که یک اتهام ناروا و بدون اساس به زانیار زده خب میتواند یک اتهام بی اساس هم به من بزند و بگوید اقبال مرادی برای دستگاه اطلاعاتی عراق کار میکند برای همین من به مسئولین امنیتی و یا قضایی اقلیم کردستان هیچ حرفی نزدم. از این هم میترسیدم بلایی سرشان بیاورند. چون من به آنها تعهد اخلاقی داده بودم.
س: فعالان کرد زیادی در اقلیم کردستان ترور شدهاند. برای آنها یا پروندهای تشکیل نشده و یا اگر هم شده به هیچ نتیجهای نرسیده است. یعنی شما فکر میکنید اگر درباره این زن و شوهر با مسئولان قضایی اقلیم کردستان صحبت میکردید، آنها ممکن بود واکنش تندی نشان بدهند؟
ج: من فکر میکنم به دلیل نفوذی که جمهوری اسلامی روی اقلیم کُردستان دارد خب دستگاه قضایی آنجا نمیتوانست هیچ کاری بکند. همان اظهار پشیمانی آنها برای من کافی بود. همان صداقتی که نشان دادند و گفتند ما برای همچین کاری داریم خب برای من کافی بود. و عرض کردم به خاطر تعهد اخلاقی که به آنها دادم واقعا بخشیدمشان چونکه راحت میتوانستند این کار را بکنند. آنها امکان دسترسی به آب و غذا و هرچیز دیگری در خانه ما را داشتند. آنها دوسه روز در منزل ما بودند. میتوانستند کارشان را بکنند. آنها میتوانستند بی سر و صدا من و همسرم و دختر کوچکم را بکشند و راحت بروند ولی این کار را نکردند. و این بیشتر مرا درگیر این مسئله کرد که همانطور که به آنها تعهد دادم آزادشان بگذارم.
س: آنها از همان ابتدا به ماموریت خودشان اعتراف نکردند؟ درسته؟
ج: دقیقا سه روز ماندند. بعد در این باره صحبت کردند.
س: وقتی آنها اعتراف کردند دیگر در منزل شما نماندند؟
ج: نه. من به آنها گفتم همین که اعتراف کردید برای من کافی است. من بنابرقولی که به شما دادم با شما کاری ندارم. میتوانید بروید. ولی اداره اطلاعات جمهوری اسلامی بعد از مدتی توی همان سایت خبریاش خبری با این تیتر منتشر کرد؛«دو زوج نگون بخت که بدست تروریست اقبال مرادی از بین رفتند.» در صورتیکه من آنها را آزاد گذاشتم.
س: آیا زن و شوهر مورد نظر پس از انتشار چنین خبری در جایی اعلام نکردند که زنده هستند و به دست شما کشته نشدهاند؟
ج: نه. این کار را نکردند. فکر میکنم به خاطر اینکه نمیخواستند هویت واقعی شان افشاء بشود و یا احتمال دارد به اینترنت دسترسی نداشتهاند به هر حال این مسئله در پرده ابهام باقی ماند.
س: تاریخ دقیق اقدام برای دومین ترور چه زمانی بود؟
ج: حدودا سیزده چهارده ماه بعد از سوء قصد اولی بود. چونکه بهار بود که آن زن و شوهر پیش من آمدند. فصل بهار بود. من زمستان زخمی شدم. آره سیزده الی چهارده ماه بعد از سوء قصد اولی بود.
س: پسرتان زانیار در این زمان بازداشت شده بود درسته؟
ج: بله. بعد از مدت کوتاهی از ترور ناموفق اولی زانیار را بازداشت کردند. اگر تاریخ دقیق دستگیری زانیار را در سایتها نگاه کنید، او تقریبا یک مدت خیلی کوتاهی بعد از حادثه ترور ناموفق بنده بازداشت شده است.
س: لطفا درباره ترور سوم توضیح بدهید با ذکر تاریخ دقیق آن.
ج: ترور سوم حدودا سه سال پیش بود. یک جوانی مرتب میخواست من را ببیند. من هم بر اساس تجربهای که داشتم میدانستم حتما یک مسئلهای هست و این فرد باید نیت خاصی داشته باشد. من مرتب اصرار میکردم و میگفتم اینهمه احزاب کردی هستند خب تو میتوانی پیش یکی از آنها بروی. ما نمیتوانیم تو را بپذیریم به خاطر مسئله اعتیادت. این جوان معتاد بود. اسمش هم بختیار محمدی اهل یکی از روستاهای اطراف شهرستان سرو آباد است. اما خودش در مریوان زندگی میکند. البته هویت و مشخصاتش را بعد از دستگیری فهمیدم. من یکجایی خارج از محل زندگی ام با او قرار ملاقات گذاشتم. من به همراه یکی از دوستانم به سر قرار رفتم. این جوان به آنجا آمد و مرا دید. اولین اقدامی که کردم تفتیش بدنی اش بود. اسلحهای که به همراه داشت از او گرفتم. یک اسلحه کمری برای ترور من به او داده بودند. همین که اسلحه را گرفتم به خاطر اینکه انسان معتاد هم ناپایدار است و هم ترسو بنابراین به خاطر موقعیت خودش به جرمش اعتراف کرد. من هم دیدم واقعا بیچاره بود. او هم گرفتار همان کثافتکاریهای جمهوری اسلامی شده بود. خودش را به پول فروخته بود. نخواستم به آن جوان آسیبی برسانم. اسلحه را از او گرفتم و فرستادمش تا به کُردستان ایران برگردد. ولی بعدا فهمیدم که خود اطلاعات او را برای مدت زیادی بازداشت کرده بود. حدودا یکسال توی زندان بود فقط به خاطر اینکه هم پیش من اعتراف کرده بود و هم اینکه نتوانسته بود ماموریتش را با موفقیت انجام بدهد. من هم به خاطر موقعیت پسرم و هم به خاطر موقعیت آن جوان که میدانستم یک قربانی بیشتر نیست لذا ترجیح دادم که آزادش کنم.
س: این اتفاق در چه فصلی افتاد؟
ج: پاییز بود.
س: این جوان چندساله بود؟
ج: حدودا یک جوان ۲۳ ساله بود. حالش را از دوستانم پرسیدم که گفتند آزاد شده است ولی همچنان معتاد است.
س: به شما نگفت چقدر به او پیشنهاد پول داده بودند؟
ج: گفته بودند صد میلیون به او میدهند.
س: وقتی برای اجرای ماموریت آمد پول را گرفته بود؟
ج: فکر کنم آنها پیش پرداخت میگیرند. چونکه همان تروریست اولی که گفتم شصت میلیون پیش پرداخت گرفته بود.
س: همانکه به شما نه گلوله زد؟
ج: بله همان صباح زندی که گفتم. او شصت میلیون تومان بنابه اعتراف خودش گرفته بود. و با همین پول ماشین گرفته و یک سوپرمارکت هم باز کرده است. کسانیکه پول مفت گیر میآورند خب میدانند چطوری باید از آن استفاده کنند. معمولا به خاطر ضعف مالی که دارند دست به چنین کارهایی میزنند.
س: زن و شوهر چطور؟ آنها هم پول گرفته بودند؟
ج: آنها دقیقا اعتراف نکردند که پول گرفتند یا نه. فقط گفتند «اطلاعات قول داده است که پول زیادی به ما بدهد. ما شما را نمیشناختیم. ولی به خاطر مهمان نوازی تان، محبتتان و موقعیت زندگی تان ما ناگزیر شدیم که پیش خودتان اعتراف کنیم.» البته دروغ میگفتند چونکه آنها فهمیدند من به هدفشان پی برده ام. آنها اعتراف نکردند که پولی گرفتند یا نه.
س: این نفر سوم هم مشخص نبود که پول گرفته یا نه؟ فقط پیشنهاد داده بودند که صد میلیون به او میدهند؟ درسته؟
ج: بله. دقیقا نمیدانم. ولی اعتراف کرد که پولی نگرفته. فقط نفر اولی همان صباح زندی که گفتم او شصت میلیون تومان پول گرفته بود.
س: شما گفتید دورادور از وضعیت ترورکننده سوم مطلع هستید. آیا از دوستانتان کسی به شما نگفته که در وضعیت مالی او تغییری ایجاد شده است یا خیر؟
ج: نه. چون به محض اینکه به ایران رفت بعد از مدت کوتاهی توسط اطلاعات مریوان دستگیر شد. خودش هم گفت چه کسانی او را فرستاده اند. گفت فلان کس که مسئول اداره اطلاعات مریوان بوده است چنین پیشنهادی به من داده است. مسئول اطلاعات مریوان به همراه باند هیوا تاب توی طرح ترور بنده دست داشتند. همچنین کسی به اسم عثمان جهانی که یکی از کادرهای برجسته سپاه پاسداران است. چند نفری همراه دوسه تا پاسدار بودند که چنین پیشنهادی را به آن جوان معتاد داده بودند. حتی خودش هم اعتراف کرد که «من را با ماشین خودشان به نقطه صفر مرزی یکی از روستاها به اسم سهردوش آوردند بعدا راه را نشانم دادند.» چون وقتی که من با آن جوان قرار ملاقات گذاشتم با یکی از دوستانم رفتم. هر دویمان مسلح بودیم. من یک کلت همراهم بود. دوستم هم یک کلاشینکف همراهش بود. موقعیکه به سمت جوان رفتم دوستم لای درختها قایم شد. من تنهایی جلو رفتم. از دور دیدم که آن جوان به تنهایی دارد پایین میآید. فوری فهمیدم حتما مسئلهای است که او اینقدر مشتاق دیدن من در یک جای خلوت است. میگویند مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد. من هم به خاطر تجارب قبلی که داشتم و سوء قصدهایی که به من شده بود فوری فهمیدم حتما یک برنامهای هست.
س: با او در نزدیکی مرز کُردستان ایران قرار گذاشتید؟
ج: نه حدودا شش الی هفت کیلومتر از مرز دور بودم. او از مرز وارد خاک اقلیم کُردستان شد. حدودا هفت کیلومتر تا مرز فاصله داشت. قرار ملاقات توی یکی از روستاهای اقلیم کُردستان بود.
س: فکر نمیکنید کار خطرناکی کردید؟
ج: نه توی آن موقعیت یک نفر نمیتوانست هیچ کاری بکند. چونکه آن منطقه یک منطقه مرزی و خیلی هم شلوغ است. نیروهای حرس حدود یا همان مرزبانی خودمان در آن منطقه خیلی زیاد بودند. دوستی هم که همراه من بود یکی از پارتیزانهای مشهور بود. ما به این شکل سر قرار رفتیم تا اگر کسی خواست عکس العملی نشان بدهد بتوانیم خیلی سریع دستگیرش کنیم. من خودم از طریق تلفنهایی که به من میکرد و اصرارداشت مرا در جایی ببیند خیلی فوری پی به ماجرا بردم. به همین دلیل از قبل خودمان را آماده کردیم.
س: با شماره ایران با شما تماس میگرفت؟
ج: بله با شماره ایران تماس میگرفت. هر بار هم موقع تماس متوجه میشدم که دارد صدایم را ضبط میکند. حتی یک بار هم به او گفتم چرا داری صدایم را ضبط میکنی؟ فوری قطع کرد. بعد از ده دقیقه مجددا تماس گرفت و گفت «از شما گلایه دارم. من که صدایت را ضبط نمیکردم.» آن موقع گوشیهای پیشرفته مثل حالا نبود. بنابراین من متوجه میشدم که دارند صدایم را ضبط میکنند.
س: درباره ترور سوم چیزی به دستگاه قضایی اقلیم کُردستان نگفتید؟
ج: نه. به همان دلائلی که پیشترعرض کردم. اقلیم برای خودم هم مشکل ساز بود. چونکه من یک پناهنده سیاسی هستم. عضو هیچ یک از احزاب هم نیستم. در واقع من از موقعیکه دستگیر شده عضو هیچ یک از احزابی که توی کردستان عراق هستند نیستم. و به خاطر همین میتوانستند برای خودم هم مشکل درست کنند. تازه بعد از آن هم تقریبا سه چهار سال پیش کنسولگری ایران از من شکایت کرد به اتهام اینکه من امام جمعه مریوان را تهدید کرده ام که اگر برود زانیار را اعدام بکند من هم خانواده اش را از بین میبرم. خود امام جمعه هم به کنسولگری ایران شکایت کرده بود. کنسولگری ایران هم به حکومت اقلیم کُردستان فشار آورده بود. همان فشارها باعث شد که مرا احضار کنند. دم و دستگاه امنیتی کردستان من را تهدید کردند که باید کُردستان را ترک کنم. یا باید کردستان عراق بمانم. تمام مردم کردستان شاهدند که من هفت ماه به خاطر تهدیدشان نتوانستم به شهری بروم که خانمم و بچه ام در آنجا بودند. بعدا من از طرف یونیسف، دفتری هست آنجا به نام سی دی او که برای پناهندگان سیاسی است، از حکومت اقلیم به آنجا شکایت کردم. آنها توانستند از من حمایت کنند. در کردستان عراق هیچگونه امنیت جانی نداری. یک چیزی از تو گیر بیاورند یا به اصطلاح بخواهند برایت پرونده سازی بکنند خیلی راحت میتوانند به اتهامهای ناروا تو را دچار مشکلات خاصی بکنند.
س: در ابتدای صحبتهایتان اشاره داشتید به اینکه کارت محرومیت اجتماعی (محرومیت از خدمت) از حوزه نظام وظیفه شهر مریوان دریافت کردید. بر اساس این کارت شما از کدام حقوق اجتماعی ای محروم میشدید؟
ج: بله همانطور که گفتم من خودم همین کارت محرومیت اجتماعی را داشتم. خوشبختانه به خاطر این کارت به خدمت سربازی نرفتم. حتی گواهینامه هم در ایران نتوانستم بگیرم. این کارت را فقط به من ندادند. از سیزده نفر مریوانی که به اتهام هواداری و طرفداری از کومله دستگیر شده بودیم هشت نفرمان کارت محرومیت اجتماعی گرفته بودیم.
س: کارت محرومیت اجتماعی را در چه سالی به شما دادند؟
ج: این کارت را اواخر سال ۶۵ گرفتم.
س: آیا همه تان کارت را از حوزه نظام وظیفه دریافت کردید یا دادگاه این کارت را به شما داد؟
ج: آن موقع به دلیل جنگ ایران و عراق، سربازگیری اجباری بود. کسانی که به سن سربازی رسیده بودند اما خدمت نکرده بودند به زور میگرفتند و به جبهه میفرستادند. آنها فهمیدند که من و دوستانم زندانی سیاسی بودیم و آزاد شدیم. ما هم خواستیم از این فرصت استفاده کنیم بنابراین به حوزه نظام وظیفه شهر مریوان رفتیم و از آنها تقاضای دریافت کارت کردیم. آنها هم کارت را به دلیل اسناد و مدارکی که درباره زندان و تبعید داشتم به من دادند.
س: آن کارت را الان دارید؟
ج: کارت را توی ایران دارم. هنوز فکر کنم کپی آن پیشم باشد.
س: بر اساس این کارت شما از کدام حقوق اجتماعی محروم میشدید؟
ج: یک مسئلهای توی این کارت بود به هر جایی در خارج از کُردستان میخواستیم سفرکنیم زمانیکه توی گلوگاهها جلوی ما را میگرفتند و درخواست کارت شناسایی میکردند خب ما هم کارت را داشتیم که نشان بدهیم. به همین دلیل متاسفانه بدترین و ناسالم ترین شیوه برخورد را با ما داشتند. فکر میکردند ما آدمکش و ضد انقلاب هستیم. این بیشتر از هر حقوق نقض شده دیگر برای ما آزار دهنده بود. مثلا برای نمونه. یک بار توی رضائیه مرا گرفتند. همین کارت را نشان دادم بلافاصله من را به اطلاعات بردند و دوباره با سیل پرسش و پاسخهایی مواجه شدم که خیلی هم برایم آزار دهنده بود. برخوردشان خیلی ناخوشایند بود.
س: شما چرا هر جایی باید این کارت را نشان میدادید؟
ج: چیز دیگری نداشتیم. یک شناسنامه بود که آن هم برای آنها فاقد اعتبار بود. مجبور بودیم کارت را نشان بدهیم تا جلویمان را نگیرند. تنها وسیله برای احراز هویت ما همان کارت محرومیت از خدمت سربازی یا محرومیت اجتماعی بود.
س: شما و دوستانتان خودتان برای گرفتن این کارت اقدام کرده بودید. بقیه چطور؟ آیا دادگاه چنین کارتی را به کسی میداد؟
ج: بله دادگاه چنین کارتهایی را میداد. کسانیکه در سال ۶۰ به بعد توی زندان بودند و دوران محکومیتشان بیشتر از سه یا چهار سال بود این کارت محرومیت شاملشان میشد. بیشتر رفقایم از دوازده سیزده نفری که توی زندان مریوان بودیم هشت نفرشان کارت محرومیت اجتماعی را گرفتند.
س: یعنی همه آنها کارتشان را از دادگاه گرفتند؟
ج: بله همسن خودم بودند. همه آنزمان محصل بودیم. درس میخواندیم یا تمام شده بود. به خاطر شرایطی که توی کردستان بود کسی به خدمت سربازی نمیرفت. ما هم توی زندان بودیم. دوره جنگ ایران و عراق بود. جمهوری اسلامی برای جنگ به نیرو نیاز داشت. مرتب جوانها را میگرفت و به جبهه میبرد. ما هم چون آنزمان در زندان بودیم به دلیل اینکه زندانیها مورد پذیرش و قابل اعتماد نبودند خیلی از بچه های کردستان بخصوص سنندجی ها، سقز، بانه، بوکان و مهاباد بیشتر آن جوانانی که گرایش سیاسی داشتند و در زندان بودند این کارت محرومیت از خدمت بهش میگویند یا همان محرومیت اجتماعی بهشون تعلق میگرفت بنابه همان آئین نامهای که توی سازمان نظام وظیفه انتشار داده بودند. کسانیکه این کارت بهشان تعلق میگرفت برای آنها قابل اعتماد نبودند. به همین دلیل این کارت را به آنها میدادند.
س: اگر در پایان حرف خاصی دارید یا درباره زانیار میخواهید چیزی بگویید لطفا بفرمایید.
ج: اگر نگاهی به کارنامه جمهوری اسلامی بیاندازیم میبینیم که این رژیم بیشترین ترورها را در سطح جهان انجام داده است. این واقعیتی است. هیچ کس نمیتواند منکر این بشود. تمام دنیا هم میداند که جمهوری اسلامی بیشترین ترور را در سطح جهان داشته است. در خارج، در اقلیم کُردستان، در داخل ایران هر جا که توانسته است ناراضیان را به صورتهای مختلف توسط تروریست های خودش ترور کرده است. همین رژیم که باعث و بانی اکثر ترورهاست برای مظلوم نمایی خودش را قربانی تروریسم قلمداد میکند. اطلاع دارید که بیشتر جوانان کردستان را به اتهام ترور دستگیر میکند و بالای چوبه دار میفرستد. مثلا همان فرزاد کمانگر هر کسی میداند که او یک معلم بود اما اتهام ترور به او میزنند. حبیب الله لطیفی، حبیب الله گلپری پور، حسین خضری و تمام زندانیانی که اخیرا اعدام شدند به اتهام ترور و اقدام علیه امنیت ملی آنها را به چوبه دار سپرده است. زانیار که پسر من هست همراه دوستش لقمان که هم پرونده زانیار هست و پرونده شان مثل سرنوشتشان به هم گره خورده به این اتهام دستگیر شده و حکم اعدامش را صادر کردند. من این پرسش را دارم بچهای که حتی به زبان مادریاش هم نمیتواند به خوبی صحبت کند آیا میتواند جاسوس انگلستان باشد؟ جمهوری اسلامی وقتی نمیتواند این اتهام را ثابت کند، اتهام عضویت در حزب کومله را به خاطر اینکه من آنزمان عضو کومله بودم به زانیار میزند. موقعیکه کومله این ادعای جمهوری اسلامی را تکذیب میکند فوری بعد از حدودا یازده ماه از دستگیریشان اتهام ترور پسر امام جمعه را به زانیار میزند. هر کسی توی شهر مریوان یا توی کردستان این قضیه را میداند کسانی که در ترور پسر امام جمعه دست داشتند از خود اداره اطلاعات بودند. پسر امام جمعه جزو سلفیها بوده و تقریبا حدودا دو الی سه ماه قبل از ترور خودش به مدت ده روز توی زندان اداره اطلاعات بوده است چون اطلاعات دستگیرش کرده بود. تا جائیکه توانستند بعضی را ترور کردند. آنهایی را هم که نتوانستند ترور کنند هر کسی میداند آنها را به اسم سلفی گری و یا فعالین مذهبی که پسر امام جمعه هم جزءشان بود به زندان رجائی شهر بردند و پنجتا پنجتا یا ششتا ششتا به چوبه دار سپردند. این یک واقعیتی است. هر کسی میداند که پسر جمعه از همان دار و دسته بود و تا آنجائیکه جمهوری اسلامی توانست آنها را بوسیله باندهای مخوف شان مثل هیوا تاب و یا امثال آنها حذف کرد. یا در شهر سنندج و یا سقز آن سلفی ها را به صورت مسلحانه از بین برد. تا جائی هم که نتوانست آنها را دستگیر کرد و در زندانها به چوبه دار فرستاد. فقط این را میخواهم بگویم از تمام مجامع بین المللی و نهادهای حقوق بشری این درخواست را به عنوان یک پدر دارم؛ تا حالا هفت سال میشود که زانیار توی زندان است. ما هیچگونه ملاقاتی با این بچه نداشتیم. ما نتوانستیم از وضعیت سلامتی و پرونده این پسر اطلاعی داشته باشیم. از نهادهای حقوق بشری درخواست میکنم که بیشترین فشار را روی جمهوری اسلامی بیاورند. زانیار در زمان بازداشت به حدی مورد شکنجه قرار گرفته که تا به حال سه بار تحت عمل جراحی قرار گرفته است. در ستون فقراتش، بیضه ها و زانوهایش به حدی شکنجه شده است که سالها و سالها طبق نظریه هم بندیهاش که بعد از آزادی با من تماس میگیرند به من میگویند این بچه به حدی رنج کشیده، زجر کشیده تا حالا هیچ زندانی مثل او ندیدیم. این فقط برای انتقام گرفتن از من است. من فقط از تمامی نهادهای حقوق بشری میخواهم در خصوص پرونده زانیار و لقمان و بقیه زندانیان سیاسی که توی دست رژیم جمهوری اسلامی هستند کوتاهی نکنند و صدای این زندانیان باشند و امیدوارم روزی برسد که تمامی زندانیان سیاسی آزاد بشوند.
آقای مرادی از شما صمیمانه سپاسگزارم به خاطر وقتی که در اختیارم گذاشتید.
من هم از شما واقعا تشکر میکنم و ممنونم که این فرصت را به من دادید تا واقعیات تلخ گذشته خودم و خانوادم و وضعیتی که برایم پیش آمده را به اطلاع عموم برسانم. دوباره تشکر میکنم.
* هیوا تاب، سرهنگ عضو اطلاعات سپاه پاسداران در کردستان بود. وی به گفته فعالان و روزنامهنگاران کرد بیش از ۳۰۰ غیر نظامی را در کردستان به قتل رسانده است. تجاوز به دختران و قاچاق اسلحه و مواد مخدر از دیگر کارهای او و باندش بود. گفته میشود هیوا تاب در سال ۹۲ توسط جمهوری اسلامی اعدام شد. به گزارش روزنامهنگاران کُرد علاوه بر هیواتاب تعدادی از اعضای باند او نیز اعدام شدهاند.
مرتبط
کمیته دفاع از حقوق پیروان ادیان