خاطره ای از سبا خویی

bbbb

نوشته زیر خاطره ای است  از سبا خویی  روزنامه نگار و فعال حقوق بشر، ایشان فرزند اسماعیل خویی شاعر و ترانه سرای نامی ایران می باشند.سبا خویی در حال حاضر ساکن کشور انگلیس می باشند.

اواخرِ سال١٣٧٤بود که من هنوز درگیر مرگِ هومن بودم و برای فرار از گنده شهرِ تهران که همه جاش برام خاطرهبود به فردیس کرج رفتم پولِ چندانی هم نداشتم با حقوقِ کارمندی مگه می شد خونه خرید؟!
دنبالِ اجاره ی خونه بودم و آخرش مجبور شدم در خیابان شیراز فردیس خانه ای اجاره کنم ؛ خانواده ای مهربان که از خوش شانسی ام هم آذری بودن و هم مهربان بودند با من خل بانو.
بگذرم! 
در همسایگی من خانواده ای بود که فامیلی شان یادم نیست اما مهربانی و خوبی شون تا همیشه در یادمه وپسرکی داشتند تیزهوشبه نام #یاشار . اون موقع این بچه کلاس اول راهنمایی بود و من چه ذوقی داشتم وقتي از محل کارم در تهران به خانه می رسیدم حتما باید یاشاری می اومد و منم که ذوق مرگ بچه هاوخونه همیشه از حضور چند بچه پر؛بشینم باهاشون بازی بکنم و قصه بگم براشون.
خوب يادمه؛ کم کم پچ پچِ همسایه ها بلند شده بود منم بی خبر !تا این که اخرش خانم همسایه بعدازظهری اومد وگفت :”سبا جان میدونی که خانواده یاشار #بهایی هستن؟ من نمیدونستم این یعنی چی؟ خب باشن به من چه؟ مگه مهمه؟!”
و در جواب شنیدم : #بهایي ها نجسن و اگه باهاشون در ارتباط باشی نجس می شی؟ 
خدای من! گریه م گرفته بود یعنی این خرافه تا کجای دل منو سوزوند! من برعکس دیگه با خانواده ی یاشار دوست شده بودم ؛ واسم مهم نبود که بقیه بگن منم نجس هستم و البته تاثیرِ خودشو گذاشت همه همسایه هامون دیگه با هم مثه یه #فامیل شده بودیم و دیگه واسه کسی مهم نبود کی چه دینی داره ؟! تازه فهمیده بودیم پدرش که اون روزا راننده ی ماشین شخصی بود قبلا #افسر#ارتش بودو به جرمِ فقط به جرم#بهایی بودن اخراج شده بود! 
مادرش #معلم زبانِ فرانسه بود و باز به همین جرم اخراج شده بود!
اما پسرکِ باهوش یاشاری پسرکی تیزهوش بود که در فرزانگانِ کرج درس می خواند.
قصه طولانی نکنم ! چند سالِ بعد برای دیدار صاحبخانه ی مهربانم رفتن ؛ از یاشار و خانواده ش پرسیدم ! جوابی شنیدم که هنوز با یادآوری ش گریه م می گیره!
گفت:”سبا جان چندی پس از رفتنِ تو این خانواده لو رفتن و مجبور شدن برن! یاشار رو از مدرسه اخراج کردن ونمیدونیم چی شدن؟!”
یعنی یکی از باهوش ترین بچه هایی که دیده بودم با اون مهربانی ذاتی ش ؛ با اون لهجه ی زیبای آذری ش رو من دیگه ندیدم وتازه از حقِ #تحصیل محروم شده بود! البته شنیدم که بالاخره مهاجرت کردن به کشوری دور!
اما کاش بتونیم بفهمیم این که هر کسی با هر دینی حق داره در کشورِ خودش زندگی بکنه! حق داره#تحصیل بکنه #کاربکنه و#دفن بشه واگر یه روزی جرمی ،به جز #عقيده داشت ؛حق دارید با او برخوردِ قانوني بكنين!