هنگامی که بحث بر سر رابطه میان زنان و مذهب به میان میآید معمولا احکام شریعت درباره زنان معیار قضاوت و بررسی قرار میگیرد.
تقریبا تمامی مذاهب به خصوص اسلام، در دیدگاهها و احکام ارتجاعی خود نسبت به زنان و جایگاه اجتماعی آنان بدنام هستند. در ایران، حقوق زنان براساس شریعت اسلام و آن نیز بر پایه چند حکم در قرآن و اعمال و احادیث نقل شده از محمد پیامبر در یثرب تعیین شده است. یک نگاه کوچک به سهم اندک زنان در ارث، نداشتن حق طلاق و حضانت فرزند، نابرابری در میزان دیه، مشروعیت چندهمسری و البته تحمیل حجاب نشان میدهد که اسلام زنان را به طور کامل تحت مایملک مردان میبیند و حتی به سختی بتوان از کلمه «حقوق» در قاموس شریعت اسلامی سخن گفت.
با این حال، این تنها یک جنبه از مساله رابطه زنان و مذهب است. نقش مذهب در سرنوشت زنان تنها به برخورد نابرابر میان زن و مرد در احکام شریعت محدود نمیشود. یک جنبه بسیار مهمتر و سرنوشت سازتر تقسیم کار و وظایفی است که مذهب برای هر دو جنس تعیین کرده است.
هر دینی را میتوان به دو بخش متفاوت تقسیم کرد: ۱. مذهب به مثابه شریعت و الهیات در ساختار و ایدئولوژی یک حکومت مذهبی رخنه میکند. ۲. مذهب به مثابه آیین که در مراسم و عبادات روزمره مانند نماز، روزه، صدقه، قربانی کردن، دعا و نذر تجلی مییابد.
جالب اینجاست که در هر سه دین سامی، این دو وجه مذهبی کاملا جنسیتی هستند. در حالیکه الهیات، اصول و احکام به مردان و حیطه سیاسی و حکومتی ایشان تعلق دارد، زنان زندگی مذهبی خود را غالبا وقف دعا، صدقه، نذر، فالگیری، آموزش مذهبی به کودکان و دیگر مراسم مذهبی میکنند. شاید مبالغه نباشد که بگوییم زنان و مردان پیرو یک دین مشخص، همزمان دو دین متفاوت را تجربه و زندگی میکنند.
برخی از پژوهشگران به این دو بعد متفاوت مذهب اشاره کردهاند. برای مثال ویلیام جان دور (William G. Dever) در کتابی تحت عنوان «آیا خدا همسری داشت؟ باستانشناسی و مذهب قومیدر اسراییل باستان» اشاره میکند که همزمان با مذهب یهودیت کاهنی که به کرات بر اصول یکتاپرستی یهودیت تاکید داشت، مردم اسراییل عشیره، ملکه آسمانها و همسر یهوه را میپرستیدند. بنابراین مذهب عملی و روزمره در زندگی مردم اسراییل میتواند کاملا متفاوت از الهیات یهودی باشد که ما امروزه میشناسیم. مذهب به عنوان الهیات و احکام میتواند کاملا متفاوت باشد از مذهبی که عملا در زندگی روزمره مردم و به خصوص زنان، با آیینها و مراسم خود نقش ایفا میکند.
دقیقا همین بعد آیینی، عملی و روزمره مذهب است که بر زندگی زنان تاثیر میگذارد و ایشان را حتی در جهان کنونی از موقعیت اجتماعی تحت عنوان یک شهروند با حقوق مدنی مشخص، به فردی مقید و منقاد در محیط خانوادگی و با قید و بندهای قومیمحدود میکند. این یک پیش فرض غلط است که تصور کنیم زنان پیشاپیش به عنوان شهروند دارای فردیت و موجودیت مستقلی هستند و به محض اینکه برابری جنسیتی در قوانین حاصل شد زنان قادر به بهره برداری از این برابری هستند. سرکوبی که بر آنان روا داشته میشود و حقوقی که از ایشان نقض میشود پیش از آنکه به نابرابری در حقوق شهروندی مربوط باشد، به نقش مذهبی زنان و تصویر مذهبی از ایشان در محیط خانوادگی و قومی و قبیلهای وابسته است.
به همین دلیل وقتی هر از گاهی درباره قتلهای ناموسی و آمار بالای خشونت خانگی ثبت شده علیه زنان میشنویم، تعجب میکنیم که چنین اتفاقاتی چگونه ممکن است بیافتد و چرا زنان حتی در کشورهای پیشرفته اینچنین بهراحتی قربانی خشونت خانگی میشوند.
بنا به اعتراف رسمی مقامات جمهوری اسلامی، ۱۶ درصد از قتلها، ناموسی هستند و در آمریکا شمار سربازان کشته شده در جنگ در افغانستان و عراق در خلال سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۲ (۶۴۸۸) کمتر از نصف شمار زنانی است که در داخل کشور و در طی همین سالها توسط شریک جنسی مردشان کشته شدهاند (۱۱۷۶۶).
همچنین مطابق یک بررسی جهانی در سال ۲۰۱۳، ۳۵ درصد زنان جهان به نوعی قربانی خشونت جنسی و جسمانی بودهاند. پس محیط خانگی، در عمل صحنه یک جنگ واقعی است.
ارتباط این آمار با مذهب هنوز به طور جدی بررسی نشده است. اما معلوم است که یک دلیل مهم برای قتلهای ناموسی، ناتوانی زنان از اکتساب موقعیت شهروندی و فردیت حقوقی است. ایشان هم توسط خودشان و هم توسط اطرافیانشان، نقشهای مذهبی را پذیرفتهاند و به این ترتیب تنها مادری هستند که باید فرزندان (ترجیحا ذکور) هرچه بیشتری برای خانواده به دنیا آورند، مراسم مذهبی را رعایت و اجرا کرده و به فرزندان آموزش دهند، باید برای فرزندان و سلامتی آنان دعا کنند، نذری بدهند، افطاری بدهد، ختم انعام برگزار کنند، سله رحم را رعایت کنند، به شوهر تمکین کنند و تمامی اینها از ایشان شخصیتی میسازد که کاملا با محیط مذهبی و خانوادگی تعریف شده است. حتی اگر حقوق شهروندی این فرد توسط قوانین به رسمیت شناخته شود، چنین فردی قادر به احراز آن نیست.
به طور خلاصه، نقش جنسیتی که مذهب بر عهده زنان میگذارد، عمیقا با نقش ایشان تحت عنوان یک مادر نگران و ناتوان، عروسی مطیع و فرمانبردار و همسری تابع و بارور گره خورده است. مذهب تنها در سطح حقوقی عمل نمیکند بلکه در زندگی روزمره با اعمال نقش و شخصیت مطیع به زنان، آنرا در منقاد شرایط قومی و خانوادگی نگاه میدارد.
بار سنگین آیینهای مذهبی کاملا بر دوش زنان است. در حالیکه مذهب برای مردان به اصول اعتقادی و شرکت در مراسم مذهبی جمعی (مانند عزاداری در ماه محرم و غیره) محدود میشود، زنان باید تمامی روال روزمره زندگی خود را با آیینها و مراسم متعدد مذهبی مطابقت دهند. در خانوادههای سنتی زنان با ازدواج به دست شوهر و خانواده وی سپرده میشود و از اینرو تازه عروسها مجبور به رعایت نقش تحمیلی از سوی خانواده و محیط جدید هستند. اکثر قتلهای ناموسی به این دلیل رخ میدهند که خانوادههایی که زنان را تحت عنوان ازدواج، بین پدر عروس و داماد خرید و فروش میکنند برای زن شخصیت مستقلی قائل نیستند. مذهب و آیینهای مذهبی به این سنت کمک میکند تا زنان خود را با سبک زندگی سنتی تطبیق دهند. هنگامیکه زنی به هر دلیلی از این قواعد سخت تحمیلی سرباز زند، فلسفه وجودی وی برای این محیط سنتی به خطر میافتد و حتی گاهی کار بدانجا کشیده میشود که توسط شوهر و یا دیگر اعضای قوم و خویش کشته شود. قتل ناموسی نشانهای است از عدم فردیت زن در روابط خویشاوندی و مذهب اسلام به مثابه آیین. تخلف زن در این مورد به مثابه هتک حرمت به کل اعتبار مذهب و ساختار خویشاوندی محسوب میشود.
بسیار خوب، فرض کنیم که برابری جنسی در حیطه حقوق حاصل شود. سئوال این است که چگونه این برابری میتواند در واقعیت به برابری جنسی زنان منجر شود وقتی آنان پیشاپیش فردیت مستقلی خارج از حیطه خانواده و همسرشان ندارند. این برابری در سطح حقوق و قوانین سطحی و صوری باقی میماند زیرا موجودیت اقتصادی و هویتی زنان کاملا به محیط سنتی و مذهب آیینی و تعهدات خویشاوندی وابسته است و بنابراین زنان قادر نیستند که در مقام یک فرد مستقل اعتراض و حق خواهی کنند.
حقوق مدنی این پیش فرض را در بر دارد که هر فردی همچون یک اتم، مستقل و مجزا از دیگران است و میتواند مالکیت و فردیت خود را مستقل از دیگران تعریف کند و سپس براساس قوانین با آنان به مبادله کالا، اطلاعات و عواطف بپردازد. پس برخورداری از یک فردیت مستقل برای برخورداری از حقوق مدنی پیش شرط است. مشکل اینجاست که زنان در محیط سنتی، عشیرهای و مذهبی چنین فردیتی ندارند.
راه حل چیست؟ سکولاریسم به عنوان جدایی دین از حکومت و قوانین آن به عنوان راه حلی برای کنار گذاردن نقش منفی مذهب بر عرصه انتخاب فردی و جمعی، مسوولیت و حقوق شناخته میشود. اما بحث ما نشان میدهد که سکولاریسم کافی نیست. سکولاریسم در بهترین حالت خود، تنها راه را برای برابری حقوقی بین دو جنس باز خواهد کرد.
اما تا وقتی ساختارهای خویشاوندی وجود دارد، تا وقتی مذهب در زندگی روزمره زنان نقش ایفا میکند و از طریق همین ساختارهای خویشاوندی تقسیم کار جنسی و نقش مذهبی خاصی به زنان میدهد، آنان فردیت و توانایی لازم برای بهره داری از حقوق شهروندی خود را نخواهند داشت. این مشکل را به وضوح میتوان در مورد زنان افغانستان مشاهده کرد. اگرچه قوانین جمهوری اسلامی افغانستان، فرسنگها با برابری جنسی فاصله دارد اما زنان افغان قادر به استفاده از همین امتیازات بدست آمده از این قوانین نیستند.
آنان به سادگی در محیط سنتی و مذهبی و ساختار خویشاوندی غرق شدهاند و قادر به استفاده از این قوانین نیستند حال این قوانین هرچه میخواهد باشد. یکبار دیگر میپرسیم. راه حل چیست؟ سکولاریسم کافی نیست. ساختار خویشاوندی و نقش آیینی مذهب باید کنار زده شود. حیطه حقوقی باید فردیت هر انسانی را بازسازی و تضمین کند. این به معنای نابودی و القای تمامی ازدواجهای سنتی، خرید و فروش زنان، رسم و رسومات عشیرهای و اسلامی است. نباید اینها را به عنوان فرهنگ و یا حق انتخاب شخصی به رسمیت شناخت. چون اینها نه حق انتخاب شخصی بلکه تنها حق انتخاب پدرسالاران برای سرکوب زنان و کودکان هستند. معیار قضاوت ما نه خانواده بلکه باید فرد باشد و نمیتوان رسومات مذهبی را به عنوان فرهنگ یک خانواده یا ساختار خویشاوندی به رسمیت شناخت.