(بدون عنوان)

iranchristia

روایت زندانی مسیحی : نمی دانستم چه حکمی در انتظارم خواهد بود !

خانم یاسمن 10 سال است که به عیسی مسیح ایمان آورده، وی یکی از بازداشت شدگان مسیحی ساکن شهر اصفهان است که توسط عوامل لباس شخصی در منزلش بازداشت شد و مدتی را نیز در زندان بسر برد. اکنون پس از خروج ایشان از کشور فرصتی شد تا وی روایت خود از بازداشت و اینکه بر او چه گذشت را با ما در میان بگذارد .

« محبت نیوز» – ” جمهوری اسلامی ایران با تولد خود در بهمن 1357 پایه گذار تعرض و آزار اقلیت های قومی و مذهبی در ایران گردید و در تقابل با دگراندیشان دینی بویژه مسیحیت، هر روز برگ تازه‌ای بر صفحات تاریخ جفا بر مسیحیان ایران زمین می‌افزاید و حاکمان نظام، سرکوب را بهترین روش در قبال گسترش مسیحیت می دانند.

این امر باعث گردیده که جمع کثیری از ایرانیان مسیحی از بیم جان خود جلای وطن کرده و راه مهاجرت به دیگر کشور ها را در پیش گرفته اند.

بامداد روز پنجم دی ماه 1389( 26 دسامبر ۲۰۱۰) مصادف با روز كریسمس ماموران امنیتی جمهوری اسلامی پس از شناسایی شماری از نوکیشان مسیحی گروهی از آنان را در شهرهای تهران، اصفهان و … بازداشت كردند. تعداد دستگیر شدگان از سوی منابع غیر رسمی بیش از۶۰ نفر گزارش شد كه برخی از آنان همان روز آزاد شدند. ماموران پس از ورود به منازل این افراد ضمن تفتیش و بازرسی كلیه وسایل شخصی اعم از كامپیوتر، كتب و سی دی ها را با خود بردند و در برخورد با اعضاء خانواده ها نهایت بدرفتاری و بی احترامی را از خود نشان دادند.

گزارش زیر بازگویی این رویداد و آزار و اذیت رژیم جمهوری اسلامی در قبال مسیحیان ایران زمین است از زبان خانم ” فاطمه یار احمدی” از نوکیشان مسیحی .

– روایت یک زندانی مسیحی ….

وی در گفتگو با « محبت نیوز » می گوید : ” فاطمه یاراحمدی با اسم مستعار (یاسمن یا یاسی) هستم و 10 سال هست که به عیسی مسیح ایمان آورده ام ، در تاریخ 5 دی ماه 1389 مصادف با 26 دسامبر 2010 در اصفهان به همراه دیگر نوکیشان مسیحی چون بصیر الدین امینی، هومن توکلی، رفیع نادی پور، که این افراد هم در اصفهان بودند و عزیزانی دیگر از تهران چون “فرشید فتحی” دستگیر شدم.

در آن روز 8 سال از ایمان من می‌گذشت که وزارت اطلاعات به سراغ من آمد، در آن زمان با بسیاری از ایمان‌داران در نقاط مختلف کشور همکاری داشتم و دیدگاه حکومت این بود که ما یک جنگ نرم ی را علیه اسلام و نظام به راه انداخته‌ایم !

– نحوه دستگیری

در ایام کریسمس ساعت 7:30 صبح هنوز در رختخواب بودم که درب ورودی سالن باز شد و مردانی بلند قد و درشت هیکل وارد خانه شدند، گویا همسایه طبقه بالا درب حیاط را برایشان باز کرده بود، فکر می‌کردم هنوز خواب هستم، آنان فریاد می‌زدند «تلفن ها را قطع کنید، در خانه پخش شوید و همه جا را بگردید.» حدود 15 نفر بودند، شروع به فریاد زدن کردم که شما کی هستید؟ ولی جوابی نمی‌دادند، مادرم که ناراحتی قلبی دارد مضطرب و نگران اشک می ریخت، داد زدم که چه می‌خواهید یک چیزی بگویید، مادرم از دست می‌رود. یکی از آنها که مسن‌تر بود برگه ای را باز کرد و گفت ما به خاطر افرادی که “مسیحی” هستند آماده‌ایم، کی اینجا مسیحی است؟

من فریاد زدم به مادرم کاری نداشته باشید، من مسیحی هستم. رو به مادرم گفتم ناراحت نباش من را می‌خواهند، مادرم طفلک می‌لرزید، یک مرد با دوربین فیلمبرداری می‌کرد آن مرد مسن رو به من گفت: «با صراحت اعتراف می‌کنی مسیحی هستی!؟ بدبخت اعدام می‌شوی».

من فقط نگاهش کردم و رفتم یک لیوان آب برای مادرم آوردم.»

بعد از یک ساعت خانه را گشتند اجاره نامه خانه‌ای که به نام من بود که در یکی از محله ها برای ایمانداران و کلیسای خانگی اجاره کرده بودم پیدا کردند. سر کرده آنها رو به من گفت: «تا کجا پیش رفتی ؟ قولنامه خانه در ملک شهر به نام توست؛ کلیسا زدی ؟ به مادر بدبختت رحم نکردی؟»

افراد لباس شخصی‌ من را با یک ماشین شخصی بردند، هنگام خروج به مرد مسن گفتم می‌توانم انجیلم را بردارم و او گفت بله.

من انجیل را برداشتم و در ماشین شروع به خواندن کردم تا ذهنم را معطوف به کلام خدا کنم.

من را به اداره اطلاعات زندان دستگرد اصفهان بردند. من انجیلم را در جیبم گذاشتم، بازجویی بدنی نبود، اما در ذهنم بود که اگر انجیل را دیدند بگویم خودتان اجازه دادید. چشمهای من را بستند و به انفرادی منتقل شدم. یک فرش، یک پتوی کهنه، چند بطری خالی نوشابه، یک قرآن کوچک و یک مهر همه آن چیزی بود که در سلول انفرادی دیده می شد. تقریبن نیم ساعت گذشته بود که صدای فریاد یک مرد را شنیدم که داد می‌زد «نزنید نزنید» قلبم داشت از سینه ام بیرون می‌زد.

– شروع بازجویی‌ها

بعد از مدتی پنجره سلول باز شد و صدایی به من گفت چشم بندت را بزن و بیا بیرون و مردی من را با خود به اتاق بازجویی بُرد. بعد از نیم ساعت بازجو آمد. از او پرسیدم ساعت چند است؟ گفت 2:30.

آنها (بازجویان) 2 نفر بودند و سوالاتشان بیشتر درباره این بود که من با چه افرادی خارج از ایران در ارتباطم و با چه کسانی کار می کنم. چرا به خارج از ایران سفر کردم؟ انجیل هایی که داخل منزل بود از کجا آوردم؟ به گونه ایی قصد داشتند همه چیز را به این ربط بدهند که من و دیگر نوکیشان مسیحی دست نشانده اسراییل و انگلیس هستیم که در بر هم زدن امنیت ملی و براندازی حکومت جمهوری اسلامی فعالیت می کنیم !

ساعتها گذشت، من خسته بودم بیشتر سکوت کردم، آنها شروع به تهدید کردند و ناسزا گفتند و شروع به ضرب و شتم من کردن. طوری حرف می‌زدند که من تا 10 روز بعد که دخترم را دیدم فکر می‌کردم او را با خودشان بُردند چون اطلاعات زیادی هم داشتند از خیلی مسائل جزیی کلیسا که احتمالن از شنود تلفن‌ها به دست آورده بودند و عکسهای زیادی از محلی که کلیسای خانگی ملک شهر در آن بود از تمام افرادی که ورود و خروج کرده بودند داشتند.

بازجویی اول من 14 ساعت بود. این وضعیت بارها و بارها ادامه داشت، البته دادگاه قرار زندان موقت صادر کرد و من را به زندان فرستادند. انجیلم را زیر پتوی کنار سلول گذاشته بودم و وقتی من را از آنجا بردند دعا میکردم که کسی یا کسانی آن انجیل را ببینند و بخوانند.

– شرایط زندان

وضعیت زندان خیلی بد بود. 63 نفر در یک اتاق می‌خوابیدیم . اتاقی 24 متری که فقط 27 نفر روی تخت ها می‌خوابیدند و بقیه روی زمین. بعد از آن هر چند روز یکبار من را بازجوویی می‌کردند که هر بار 8 یا 7 ساعت طول می‌کشید. بالاخره بعد از 37 روز با قید وثیقه آزاد شدم اما قرار بود که برای دادگاه مجدد احضارم کنند. بااین حال که از زندان آزاد شدم اما تحت نظر بودم ، یا با من تماس می گرفتند و می‌گفتند به اداره اطلاعات بروم. آزارهای روحی آنها ادامه داشت تا وقتی که زمان دادگاه من فرا رسیده بود و از اینکه نمی دانستم چه بر سر من خواهد آمد و چه حکمی در انتظار من خواهد بود در ژانویه 2013 توانستم از ایران خارج شوم.

ذکر این نکته ضروری است که حاکمیت ولایت فقیه به خوبی می داند که هر روز که می گذرد تبلور نور مسیحیت بیشتر از گذشته بر دل های آزاده ایرانیان می تابد و رژیم جمهوری اسلامی از این مساله غافل است که بقای حاکمیت بر اساس اراده خداوند است و با سرکوب عقاید نمی توان پایه های لرزان نظام را استواری بخشد.

m.farshadfard