گستردگی مفاهیم مسیحی در آثار خاقانی

19-26-46

سی‌وهشتمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ خاقانی به «خاقانی و مسیحیت» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حسن بلخاری در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. بلخاری گفت:

مادر خاقانی مسیحی نسطوری بوده که به اسلام گرویده و با نجیب‌الدین علی مروی، پدر خاقانی، ازدواج کرده است. محبت و مهر فوق‌العاده‌ خاقانی به مادر که در یکی از قطعات او تجلی یافته: «ای ریزه روزی تو بودهر از ریزش ریسمان مادر»، حضور مفاهیم مسیحی و عیسوی را در اشعار او در قیاس با شعرای دیگر بسیار پررنگ‌تر و گسترده‌تر ساخته است. مادر خاقانی برده بود، خریداری، آزاد شد و به ازدواج پدر خاقانی درآمد. محتمل است که مادر در طول پرورش و تربیت خاقانی قصصی از جهان مسیحیت برای او گفته باشد. روایتی که خود خاقانی دارد بیانگر نوعی اختیار در مسلمان شدن مادرش است. به هر حال حتی اگر با عشق و تعلق هم اسلام را اختیار کرده باشد، باز قرائت آیات عیسوی در قرآن می‌توانسته این مادر را به یاد عیسی(ع) و عیسویان بیندازد و بعد نکاتی از آن جهان مسیحی در تربیت خاقانی مؤثر بیفتد.

پس یکی از علل نسبت مسیحیت با خاقانی مسأله‌ نسطوری بودن مادر اوست. دیگر آنکه خاقانی یکی از شاعران بسیار بنام ماست که رسماً «قصیده‌ ترسائیه» دارد که در ?? بیت تقریباً بنیادی‌ترین و مهمترین اصول و اصطلاحات مسیحیت را آورده است. قصیده‌ ترسائیه بیشتر «حبسیه» است. خاقانی به زندان که می‌افتد، نامه‌ای به یکی از بزرگان روم می‌نویسد و تقاضای پادرمیانی می‌کند. این تقاضا الزام می‌کرده که خاقانی از اصول و مبانی جهان مسیحیت، که به نظر می‌رسد بر اثر تربیت مادر با آن آشنایی و بر آن اِشراف خوبی دارد، استفاده کند.

شعرا و عرفایی که از ترسایی سخن گفته‌اند

اشعار زیادی از شعرا، عرفا و حکمای بنام‌مان داریم که از ترسایی و ترسابچگی صحبت کرده‌اند. حافظ می‌گوید: «نغز گفت آن بُت ترسابچة‌ باده‌پرستر شادی روی کسی خور که صفایی دارد.» البته در اصطلاح «ترسابچه» قطعاً حافظ متأثر از عطار است. پیش از عطار اصطلاح ترسابچه به‌ وفوری که عطار در آثارش استفاده کرده است، وجود ندارد. مولانا به دلایلی روی خوشی به این اصطلاح نشان نداده؛ اما عطار عالم دیگری با ترسایان دارد. داستان «شیخ صنعان» هم از اوست؛ شیخی که عاشق شوریده‌ دختر ترسا می‌شود. یکی از وجوهات حضور ترسا و ترسابچگان در مفاهیم عرفانی ما همین است و نیز نسبت ترسابچگی است با موسیقی و شراب. وجه سوم دم مسیحایی است. همه‌ شعرا و عرفای ما به این دم مسیحایی اشاره کرده‌اند؛ چون همه‌ مریدان منتظر چنین دم مسیحایی هستند و مرادان به واسطه‌ این دم، قلوب فسرده و پژمرده‌ مریدان را احیا می‌کنند. مرادی که فاقد دم مسیحایی باشد، عارف نیست. او باید بتواند به همان صورت که مسیح به اذن حق مردگان را احیا می‌کرد، روح مرده و فسردة‌ مرید خود را احیا کند. پس عارفان در بقای خود وامدار بودن دم مسیحایی‌اند. این هم سبب شده که عیسی مسیح(ع) در عرفان و ادبیات ما جایگاه جلوه‌گرایانه داشته باشد. این سه وجه باعث شده ترسایان و مسیحیان و خود حضرت مسیح، در عرفان و اشعار و ابیات ما حضور داشته باشد.

واژه‌ ترسا از کلمه‌ «ترس» است. لکن در مقام عرفانی، ترس به کار نمی‌بریم، «خوف» می‌گوییم. در مقام ظاهر، ترسا کسی است که از خداوند می‌ترسد و در مقام باطن، کسی است که از خدا خوف دارد. ترس، حقارتِ نفْس است؛ اما خوف، عظمت نفْس است. چون در کنار خوف، «رجاء» داریم؛ یعنی اگر مراد به تلخندی شما را راند به لبخندی شما را به خود می‌خوانَد. اصولاً در مقام عرفان در خوف لذتی است که در رجاء نیست. عرفا مقام خوف را بسیار غنی می‌دانند. پس ترسا، در مقام باطنی خوف است. اگر عرفای ما از این اصطلاح استفاده کرده‌اند، ترس مطرح در بوطیقای ارسطو نیست.

ارسطو در کتاب «بوطیقا» می‌گوید کاتارسیس غایتِ نمایش است. کاتارسیس یعنی نمایش، به‌ویژه در عرصه‌ تراژدی، باید دو وجه را از نفْس انسان بزداید: یکی شفقت است، چون با شفقت انسان حقیر می‌شود. دوم ترس است. ترس اگر جزو رذائل نبود، زدودنی هم نبود. اگر به کسی ترسو بگویند، برمی‌آشوبد؛ اما اگر به او «خائف» بگویند، برنمی‌آشوبد؛ چون خائف یعنی اینکه نیمه شب از خوف حق در جان و دل خود گریسته است. در عرفان ما ترسا به واسطه‌ خوفش ظهور کرده است، نه به معنای لفظ ظاهری ترسا که به معنای ترسیدن است. مسیحیت تا قبل از رنسانس، مسیحیتِ ترس است. لذا تمدن اسلامی وقتی به این دین رو می‌کند، می‌بیند که همه‌ چهره‌ها زرد است، همه‌ اندام‌ها نحیف است. موسی(ع) جلوه‌ قهر حق است و عیسی(ع) جلوه‌ مهر است. جلوه‌ مهر باید آرام و لطیف باشد. این مقام خوف است. ابن‌عربی عیسی(ع) را وجه جمالی حق می‌داند و وجه زیبایی‌شناسانه و لطیف بودن او. به همین دلیل مسلمانان به مسیحیان ترسا گفته‌اند..

نسطوری بودن مادر خاقانی

مسأله‌ دوم «ترسا بچگی» است. ترسابچگی را عطار بر سر زبان‌ها انداخت. نمی‌گویم پیش از او از این اصطلاح استفاده نمی‌شد، ولی عطار تاریخ ادبیات ما را متحول کرد. در غزلی می‌گوید:

ترسابچه‌ایم افکند از زهد به ترسایی

اکنون من و زناری در دیر به تنهایی

دی زاهد دین بودم سجاده‌نشین بودم

ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی

امروز دگر هستم دُردی‌کشم و مستم

در بتکده بنشستم دین داده به ترسایی

عطار در این غزل عصاره‌ داستان شیخ صنعان را می‌گوید. در مسأله‌ ترسا و گرایش ترسایی خاقانی اولین و قطعی‌ترین علت آن نسطوری بودن مادرش است. خاقانی در مقاله‌ ششم «تحفه‌العراقین» نسطوری بودن مادرش را شرح داده و به نحوی اشارات روحانی را که از مادر گرفته، بیان کرده است. خاقانی می‌گوید اگر دعای مادرم نبود از مزاج بد نمی‌رستم: «کارم ز مزاج بد اگر نرستیر گر نه برکات مادر استی؛ آن پیرزنی که مرد معنی استر آن رابعه‌ای که ثانی‌اش نیست؛ وز رابعه در صیانت افزونر بل رابعه‌ نبات گردون؛ کدبانوی خاندان حکمتر مستوره‌ دودمان عصمت؛ نسطوری و موبدی نژادشر اسلامی و ایزدی نهادش» اما نسطوری چه کسی است؟ می‌گویند بعد از اینکه مسیحیت اوج گرفت، سه فرقه به وجود آمد: یکی فرقه‌ «یعقوبیه» بود که برای عیسی دعوی ‌الوهیت کردند؛ دوم «نسطوریه» که برای عیسی دو وجه الوهی و ناسوتی قائل بودند و گروه سوم که خاقانی آنها را «ملکا» نام می‌گذارد، معتقدند که عیسی یک «بود» است با سه «نمود»، یک «وجود» است با سه «ظاهر»: اب و ابن و روح‌القدس٫ خاقانی فوق‌العاده مسیحیت را می‌شناخته است. چیزهایی می‌گوید که کسی مثل شهرستانی مؤلف «الملل و النحل» از آنها باخبر نبوده است. پس در اینکه مادر خاقانی نسطوری بوده تردیدی نیست. تربیت روحانی این مادر بر فرزند هویداست و همین باعث شده که روح خاقانی میل به آشنایی با مسیحیت کند. به همین دلیل هیچ کلمه‌ای در کل دیوان خاقانی به اندازه‌ عیسی مسیح استفاده نشده است. سیصد بار این کلمه در دیوانش آمده است.

مفهوم مسیحی در رساله‌ ترسائیه

رساله‌ ترسائیه‌ خاقانی ?? بند دارد. تا حالا شاید ده شرح جدی بر آن نوشته شده است. تقریباً محال است در این قصیده یک بیت پیدا کنید که مفهومی مسیحی در آن نباشد. خاقانی قصیده را چنین آغاز می‌کند:

فلک کج‌روتر است از خط ترسار مرا دارد مسلسل راهب‌آسا

خط ترسا را می‌بینید که چقدر کج و معوج است. فلک هم مثل خط ترساست. فراز و نشیب دارد و پیچ در پیچ است. راهب نیز از درد زمان است که راهبی می‌کند چون می‌ترسد زمین و زمان، فرشته و جن و اِنس او را فریب بدهند. فلک هم به همین‌گونه من را به گوشه‌ای انداخته است و تند تند و مسلسل‌وار می‌زند.

تنم چون رشته‌ مریم دوتا استر دلم چون سوزن عیساست یکتا

«سوزن عیسی» اشاره است به اینکه حضرت عیسی به آسمان چهارم که رسید، گفتند: از مادیات نباید در تو هیچ چیز باشد. اما یک سوزن با او بود؛ پس در آسمان چهارم ماندگار شد.

من اینجا پای‌بست رشته ماندمر چو عیسی پایبند سوزن آنجا

چرا سوزن چنین دجال‌چشم استر که اندر جِیب عیسی یافت مأوا؟

سوزن ِحیات من چیست که همچنان که جلوی عیسی را در عروج گرفت جلوی من را در پرواز می‌گیرد؟ این از یک طرف رشحه‌ دل خاقانی است بر اثر رنجهای روزگار، و از طرف دیگر به نحوی بیانگر ابتلائاتی است که بر پای خاقانی افکنده شده است.

لباس راهبان پوشیده روزمر چو راهب زان برآرم هر شب آوا

به صور صبحگاهی برشکافمر صلیب روزن این بام خضرا

شده است از آه دریا جوشش منر تیمم‌گاه عیسی قعر دریا

همانند لباس راهبان جان و دلم سیاه می‌شود و آه من چنان سوزان است که دریا را خشک می‌کند و عیسی در دریای مرطوب به خاک تیمم می‌کند چون آبی نمانده است. آتش آه من آب را سوزانده است. عطار این «دریاسوزی» را در داستان رابعه در «الهی‌نامه» فوق‌العاده زیبا آورده است. من قصه‌ای عاشقانه‌تر از آن ندیده‌ام. به نظر می‌رسد که عطار از این معانی متأثر بوده است.

به من نامشفق‌اند آبای عِلویر چو عیسی زان ابا کردم ز آبا

آبای عِلوی احتمالاً اشاره است به آبای کلیسا که در رأس آنها آگوستینوس است. می‌گوید: آبای مسیحی به من التفاتی ندارند. چون من هم مثل عیسی پرهیز می‌کنم از اینکه خود را پدر یا پسر آن پدر بنامم.

نتیجه‌ی‌ دختر طبعم چو عیساستر که بر پاکی مادر هست گویا

سخن بر بکر طبع من گواه استر چو بر اعجاز مریم نخل خرما

طبع من چون عیسی، پاک است. من شاعری هستم با طبعی پاک. مادرِ مریم‌گونه‌ من شاهد و گواه این پاکی است. اگر اعجاز مریم این بود که درختِ خشکیده، تر و تازه شد و خم شد تا او خرما برگیرد، طبع من هم چنین است.